توضیحات
گوژ
از متن کتاب:
اطاق ناگهان روشن شد. با چشمهای فراخ به صورتش خیره شدم. هیچ چیز سرجای خودش نبود. اجزای صورت درهم ریخته، ناجور و ترسناک بود. چشمها مانند دو مشعل می درخشید. قامتش بلند، اندکی خمیده، با دستهای دراز و لنگهای درازتر. پشتش قوز داشت، گردن فرو رفته در شانه ها…. جلو آمد… چاقوی بلندی از درون کوله بار بیرون آورد…. با حوصله و بی دغدغه دست بکار شد و جزء جزء بدنم را جدا کرد. اول ساق پا، بعد ران و آرنج و بازو و گردن. همه را درون کوله بار خود چپاند…
دیدگاهی دارید؟