توضیحات
روزگار کبود
از سوی دیگر «اصغر» برادر «سلمان» که صابر بعد از رفتن وی به جایش به کارخانه آمده است، از او میخواهد که از آنجا برود تا سلمان دوباره سر کار خودش بازگردد.
«رجب» و همسرش «نازی» از این کارخانه چوببری به عنوان پوششی برای کارهای خلاف خود استفاده میکنند.
سلمان بالاخره با سماجت خود، رجب را راضی میکند تا دوباره به کارخانه بازگردد. ولی رجب او را به انبار میفرستد و سلمان با آزار صابر سعی در پس گرفتن جای قبلی خود دارد.
ثریا، همسر صابر، از «قاسم»، برادر زینب که بیکار است، گلایه میکند که چرا سر کار نمیرود. در گیرودار این گرفتاریها زینب دچار کوری موقت میشود و نیاز به عمل جراحی دارد. صابر و سلمان بار دیگر با هم دعوا میکنند و رجب آنها را اخراج میکند. اما وقتی پشیمانی آنها را میبیند، یک هفته دیگر به آنها فرصت میدهد.
صابر همراه برادرش «قادر» نزد همسر قادر یعنی «عفت خانم» میرود تا از او پول قرض بگیرد. اما عفت برای بازپسگیری پول سود زیادی میگیرد.
ثریا که بیتاب شده، به صابر میگوید که از رجب پول قرض بگیرد. صابر حرفش را جدی نمیگیرد. ولی در حین درددل کردن با «مراد»، همکار عقب افتادهاش، این موضوع را به او میگوید. مراد هم به نازی همسر رجب میگوید و در عین ناباوری نازی این پول را به صابر میدهد، اما صابر و سلمان باز هم با هم دعوا میکنند و صابر پول را در حین دعوا در کارخانه جا میگذارد.
نیمه شب با مراد به کارخانه باز میگردد تا پول را بر دارد و در آنجا میفهمد که در کارخانه خبرهایی هست. فردای آن روز بازهم سلمان دعوا راه میاندازد و شب صابر از ترس اینکه سلمان کارخانه را به آتش بکشد، در آنجا میماند. اما وقتی دیر میکند، ثریا نگران شده و قاسم و مراد را به دنبال او میفرستد و آنها در کارخانه با جنازه صابر روبهرو میشوند.
دیدگاهی دارید؟