توضیحات
اینشتین و شاعر
شاعری مبارز و فعال در عرصههای اجتماعی، در جستوجوی راهی برای آشنا کردن مردم با عمق جنایتهای رژیم نازی است. وی سعی میکند به «پروفسور آلبرت اینشتین» نزدیک شود تا با او دربارهی رهایی از دیکتاتوری «آدولف هیتلر» بحث و گفتوگو کند.
«دکتر هرمان» به همراه «اینشتین» به کلانتری رفت تا ماجرای بهوجود آمده در خانه پروفسور را به کمک پلیس فیصله دهد، اما پلیس گفت به صرف یک سوءظن، در حالی که هنوز هیچ اقدامی انجام نشده، نمیتوان فردی را دستگیر کرد. جالب این بود که در کلانتری محل، کسی اینشتین را نمی شناخت و نه تنها کوچکترین احترامی به او نگذاشتند، بلکه به او بیاحترامی نیز کردند.
راوی همراه پروفسور به خانه برگشت و دید همسر اینشتین ماجرا را فیصله داده است. وقتی به بحث نشستند، همسر اینشتین از راوی خواهش کرد پروفسور را راضی کند تا آلمان را ترک کنند. راوی برای خداحافظی راهیِ اتاق موسیقی شد و دید پروفسور در حال نواختن ویولن است.
دیدگاهی دارید؟