توضیحات
فصل خاکستری
تعزیهخوانی که سالها پیش پسرش را گم کرده بود، شبی از شخص ناشناسی نامهای دریافت میکند که خبری از پسرش دارد….
هاشم کمالی و مراد آیینه دو دوست قدیمیاند که در مجالس تعزیه نقش اشقیا را بازی میکنند. هاشم سالها پیش در یک آتش سوزی همسرش را از دست داد و مجبور شد تنها پسرش (ناصر) را به شیرخوارگاه بسپرد؛ اما چند سال بعد متوجه میشود که ناصر گم شده و هیچ خبری از او نیست.
نگار، دختر مراد که دانشجوست، با افسر جوانی به نام شریف تهرانی آشنا میشود که آدم عجیب و غریبی به نظر میآید.
در یک شب عزاداری که هاشم و مراد مشغول تعزیهخوانیاند، نامهای یه دست هاشم میرسد که در آن شخص ناشناسی از او خواسته دنبال پسرش نگردد؛ چراکه او یک افعی تمامعیار شده است. نگار با دیدن نامه، دستخط شخص نامه را میشناسد و میفهمد که نویسنده نامه، شریف تهرانی است.
دیدگاهی دارید؟