توضیحات
دو داستان کوتاه از هکتور هیو مونرو (ساکی)
«پنجره باز»، بیتردید، بهترین داستان کوتاه ساکی است. ساکی در این داستان کوتاه، کشمکش میان واقعیت و خیال را به نمایش میگذارد و خاطرنشان می کند که تمایز میان آنها چقدر دشوار است.
نه فقط آقای ناتل، بلکه خواننده داستان نیز قربانی خیال پردازیهای «وِرا» و وحشتی که این دخترک متین و جوان در دل آنها ایجاد می کند، میشود. خواننده ابتدا به خوشباوری آقای ناتل میخندد، ولی ساکی با داستان به یاد ماندنی خود او را زیرکانه میفریبد و به درون ماجرا می کشاند؛ به طوری که خواننده با پِیچش غافلگیرانه داستان در پایان، سرانجام درمییابد که خود نیز مجذوب و مغلوب داستان خوش ساخت و بسیار جالبی شده است. از شما دعوت می کنم این کتاب زیبا را بشنوید.داستانهای: «پنجره ی باز» و «مزاحم»
در داستان پنجرهی باز می شنویم :
«دیوید که تازه از مطب روانپزشک به خانه آمده بود، به حرفهای او فکر می کرد. خواهرش به دیدار او آمد و از حال او پرسید. دیوید گفت قرار است به دهکده ی سَن ژِرمَن برود و به توصیهی پزشک، دو هفته ای را در آنجا استراحت کند. ماریا گفت که اهالی آن دهکده خلق و خوی خاصی دارند و در آنجا به تو خوش نمی گذرد، اما او تصمیم خود را گرفته بود.
ماریا گفت که به یکی از دوستانم که در آنجاست، خبر می دهم که تو به آنجا می روی. وقتی دیوید به سن ژرمن رسید، درشکه ای از طرف خانواده ی ساپِلتون در ایشتگاه قطار منتظر او بود. دیوید برای استراحت و تفریح به خانه ی ساپلتون ها رفت؛ غافل از اینکه اتفاقات عجیبی در راه است…».
*برای دانستن ادامه ی داستان این کتاب را بشنوید.
در داستان مزاحم می شنوید :
«در یک شب پاییزی، اورلیک در جنگل در انتظار دشمنش، جُرج زینِن، بود. آنها به خاطر تکهای زمین اختلافاتی با هم داشتند؛ به قدری که به خون هم تشنه بودند. بالاخره جرج از راه رسید و بحث آن دو بالا گرفت. آنها به روی هم اسلحه کشیدند و در همین لحظه درخت بزرگی شکست و روی هر دوی آنها افتاد. جر و بحث آنها در همان حالت نیز ادامه یافت و مدام یکدیگر را سرزنش می کردند، تا اینکه…».
*برای دانستن ادامه ی داستان این کتاب را بشنوید.
مختصری درباره نویسنده:
«هکتور هیو مونرو» متخلص به ساکی، نویسنده و روزنامهنگار اسکاتلندی بود. داستانهای او بازتاب دهندهٔ اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمان پادشاهی ادوارد هفتم هستند و با لحنی طنزآمیز به تمسخر تظاهرها، حماقتها و نامهربانیهای اجتماع میپردازند. برخی از داستانهای ساکی فضایی ترسناک دارند. مونرو، پسر افسر پلیسی در میانمار بود. دو ساله بود که او را نزد عمههایش در نزدیکی بارنستپل در شهرستان دوون انگلستان فرستادند تا با آنها زندگی کند. او بعدها در داستانهایی که برای کودکان نوشت، شخصیتهای عمههای ظالمی را در داستانش قرار داد تا بدینگونه از سختگیریهای آنان انتقام گرفته باشد. هکتور در مدرسه بدفورد در اکسمث درس خواند. در ۱۸۹۳ به پلیس میانمار پیوست، اما از آنجا اخراج شد.
پس از آن به روزنامهنگاری پرداخت و برای وستمینستر گزت مقالههای طنزآمیز سیاسی نوشت. در سال ۱۹۰۰ کتاب طلوع امپراتوری روسیه را نوشت که اثری تاریخی و جدی بود.
او مدتی به عنوان خبرنگار خارجی برای روزنامه مورنینگ پست در بالکان، روسیه و پاریس کار کرد. مونرو در ۱۹۰۸ در لندن ساکن شد و به نوشتن داستان کوتاه مشغول شد.
رجینالد(۱۹۰۴)، رجینالد در روسیه (۱۹۱۰)، رویدادنامهٔ کلوویس (۱۹۱۲)، دیوها و سوپردیوها (۱۹۱۴) برخی از آنها هستند. مونرو در جنگ جهانی اول کشته شد.
دیدگاهی دارید؟