توضیحات
دو داستان کوتاه از آلبِرگی دوپاماسان
داستانهای: «گودال» و «گردنبند»
در داستان گودال میشنویم:
«مت رونار» فرش فروش در دادگاه جنایی در گوشه ای ایستاده بود. حکم او را در حضور همه خواندند و قرار شد تا برای ارائه ی توضیحات، به جایگاه بیاید. او گفت که با ضربههای پیاپی آقای فلامِس را از پای درآورده است.
او در ادامه گفت که شنا و ماهیگیری از کارهای دلخواه اوست و به همین خاطر جای مشخصی برای انجام این کار دارد. او خود را مالک آنجا می دانست و معتقد بود خودش آنجا را کشف کرده است.
مت رونار همچنین گفت که روزی برای ماهیگیری به گودال خود رفته و آقای فلامس را دیده که در آنجا مشغول ماهیگیری است. او ادعا کرد که زنش با دیدن این صحنه به او سرکوفت زده و او را وادار کرده که گودال را از فلامس پس بگیرد و حالا متهم اصلی او است.
در داستان گردنبند می شنویم:
ماتیلد و همسرش وضع مالی خوبی نداشتند، اما او همیشه آرزو داشت در یک خانه ی بزرگ با چند خدمتکار زندگی کند. ماتیلد دوستی داشت که بسیار ثروتمند بود و به همین خاطر سعی می کرد کمتر به او سر بزند؛ چرا که دیدن او خاطرش را آزرده میکرد. شبی همسر ماتیلد دعوت نامهای به خانه آورد و به او گفت که از سوی وزارتخانه به یک جشن بزرگ دعوت شده اند. ماتیلد گفت که چون لباس مناسبی ندارد، به جشن نخواهد رفت. همسرش قبول کرد که پول لباس را بپردازد، اما او گفت که باید جواهر و گردنبندی هم داشته باشد. قرار شد ماتیلد به سراغ دوست قدیمیاش برود و از او بخواهد تا گردنبند جواهرش را برای یک شب به او قرض بدهد. دوستش با کمال میل خواسته ی او را پذیرفت و ماتیلد گردنبند الماسی را به امانت گرفت. آن شب بهترین شب زندگی ماتیلد بود، اما وقتی به خانه رسیدند متوجه شد که گردنبند گم شده است.
یکی از موضوعاتی که در “گردنبند” به چشم می خورد دوگانگی واقعیت و ظاهر است. مادام لوئیس در بیرون زیبا است، اما در داخل او از شیوه زندگی فقیرانه و ضعیف خود نسبت به ثروت ناراضی است و این ایده را تقویت می کند که ثروت به معنای شادی است. ماتیلد باحرص و طمع است که متناسب پول با همسرش مهربان است. او معتقد است که ثروت مادی شادمانی او را به ارمغان می آورد.
این داستان ارزش عدالت را نشان می دهد.
مختصری درباره نویسنده :
«آنری رنه آلبر گی دو موپاسان» در سال ۱۸۵۰ در شاتو میرومنیل در تورویل-سور-ارک بهدنیا آمد. او در کنار استاندال، انوره دو بالزاک، گوستاو فلوبر و امیل زولا یکی از بزرگترین داستاننویسان قرن نوزدهم فرانسه بهشمار میآید. او در طول زندگی ۴۳ سالهاش حدود ۳۰۰ داستان کوتاه، شش رمان و نیز سه سفرنامه، یک مجموعه شعر و مجلدی از چند نمایشنامه نوشت؛ ولی نقطه اوج کارهای موپاسان داستانهای کوتاه اوست که برخی از آنها نظیر تپلی (داستان کوتاه) از شاهکارهای ادبیات داستانی جهان شمرده میشوند. موپاسان استاد نوعی از داستان کوتاه است که به قول سامرست موآم «میتوانید آن را پشت میز شام یا در اتاق استراحت کشتی نقل و توجه شنوندگان خود را جلب کنید.» او تحت تأثیر ویکتور هوگو نخست اشعاری عاشقانه سرود. بعدها با لوئی بویه و گوستاو فلوبر آشنا شد و همراه آنها به بررسی آثار بالزاک پرداخت و پس از آن به شکل جدی به نویسندگی روی آورد.
در سال ۱۹۸۲ پس از اقدام به خودکشی او را به تیمارستان بردند و در سال ۱۹۸۳ در همانجا دیده از جهان بست.
*گردنبند” و یا “گردنبند الماس” (فرانسه: La Parure) یک داستان کوتاه است که توسط نویسنده فرانسوی گای د موپاسنت نوشته شده است.
کتاب:
The Necklace” or The Diamond Necklace(۱۸۸۴)
فیلم:
The Diamond Necklace (۱۹۲۱)
A String of Pearls (۱۹۲۶)
*متاسفانه اطلاعاتی راجع به داستان «گودال» پیدا نشد.
دیدگاهی دارید؟