توضیحات
دو داستان کوتاه از آلبرتو موراویا
موراویا قصهگوی بزرگی است که با روحیات و خلقیات مردمان کشورش بهخوبی آشناست و در داستانهای خود انگیزههای رفتار و کردار انسانها را با دقت یک روانشناس بزرگ تجزیه و تحلیل میکند.
این نکته بهخصوص درباب شخصیتهای زن داستانهایش بیشتر صدق میکند، تا جایی که از موراویا با لقب (روانشناس زنان) یاد میکنند. نظر موراویا دربارهی طبیعت بشری از هر نوع مداهنه و تملق عاری است. در آثارش نه مهربانی زیاد به انسانها دیده میشود و نه بیعلاقگی شدید، بلکه به صورتی واقع بینانه زوایای احساس مردم، مخصوصاً طبقات پایین اجتماع کشورش را کاوش میکند.
جدا از شایستگیهای ادبی آثار این نویسنده، شخصیت آلبرتو موراویا به سبب شجاعت اخلاقی و فکریاش ستودنی است؛ چرا که او تا پایان عمر به دیدگاهش از انسان و انسانیت وفادار ماند.
داستانهای: «من که حرفی ندارم» و «پیک نیک»
در داستان من که حرفی ندارم می شنویم:
چینو و آدله با هم ازدواج می کنند، اما اختلافات آنها از همان شب اول عروسی آغاز می شود. در حالی که چینو تعداد مهمان ها را سیزده نفر میدانست، آدله با اصرار فراوان می خواست به او ثابت کند که تعداد مهمان ها دوازده نفر بوده است. مشاجره ی آنها ادامه پیدا میکند و به روزهای بعد می کشد. کمکم مشخص می شود که این دو نمی توانند با هم زندگی کنند.
یک روز چینو، به طور اتفاقی، مادر دختری را که قبلاً قصد ازدواج با او داشته می بیند. چینو می گوید که دلیل جدا شدنش از جولیا، حرف گوش کردن افراطی او بوده است. بعد از مدتی، وقتی بعد از یک مشاجره ی طولانی آدله در دریا غرق می شود، چینو به سراغ جولیا میرود و به او پیشنهاد ازدواج می دهد. جولیا مثل همیشه در جواب می گوید: «من که حرفی ندارم!»
در داستان پیک نیک می شنویم:
نزدیک سال نو و مهمانی ها و جشن های دوستانه، جمعی از مغازه داران یک خیابان تصمیم می گیرند تا پیک نیک راه بیندازند و هرکس سهمی در این جشن داشته باشد و خوردنی برای این مراسم به همراه بیاورد. مرد فروشندهی نوشت افزار ملزم می شود تا کیک بزرگی بخرد و به همراه همسرش در این مراسم شرکت کند. او با خود فکر می کند با خرید کیک حتماً متضرر خواهد شد.
به هر حال شب مهمانی فرا میرسد و همه در مراسم حاضر می شوند. دیگر مغازهداران که اتفاقاً فروشنده ی مواد غذاییاند، هر کدام جنسی از مغازه شان را به مهمانی آوردهاند. بعد از خوردن پیش غذا و شام، نوبت به خوردن کیک می رسد، اما وقتی مرد در جعبه ی کیک را باز می کند همه متعجب میشوند….
مختصری درباره نویسنده :
آلبرتو موراویا (نام اصلی آلبرتو پینکِرْلِه) (زاده ۲۸ نوامبر ۱۹۰۷ – درگذشته ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۰) از رماننویسان برجسته ایتالیا در سدهٔ بیستم بود. موضوعهای آثار او جنسیت، بیگانگی و وجودگرایی است. معروفترین اثر او رمان ضد فاشیستی دنبالهرو است.
«من که حرفی ندارم» جلد اول از مجموعه داستانهای رُمی آلبرتو موراویا، نویسنده ایتالیایی است که بیست و هفت داستان کوتاه را دربرمی گیرد. داستان از زبان راوی اول شخصی نوشته شده که در هیئت مردم عادی ساکن رم دهه ی ۴۰ و ۵۰ قرن بیستم، برشی کوتاه اما مؤثر از زندگیاش را روایت می کند.
باوجود آن که به گواهی زندگی نامه ی نویسنده در اول کتاب، خود آلبرتو موراویا از خانواده ای ثروتمند است، راویان داستان هایش عموماً از طبقه ی فرودست جامعه انتخاب شده اند، یا نهایتاً جزو طبقه ی متوسط ایتالیا هستند و دغدغه های اجتماعی چنین انسان هایی را منعکس می کنند.
زبان بی پیرایه و طنزآمیزِ (بیشتر طنز تلخ) موراویا به جذابیت متن می افزاید. آنچه این داستان ها را به هم متصل می کند، مکان و فضایی است که در آن داستان ها شکل می گیرند و بی شک از عنوان مجموعه مشخص است که آن مکان ثابت، شهر رم است.
دیدگاهی دارید؟