توضیحات
باغ وحش شیشهای
در دنیای کتاب باغوحش شیشهای هیچکس نمیبیند. همه گویی در رویا گام بر میدارند و تماس خود را با واقعیت تلخ پیرامون از دست داده اند… احوال روحی هر سه شخصیت اصلی داستان ، بحرانی و منقطع از واقعیت است. هیچکس نمیخواهد که ببیند، چرا که لحظهی دیدن واقعیت برابر است با لحظهی ویرانی دنیاهای درونی شخصیتها. و از آنجا که تنها دنیایی که آنها میشناسند همین دنیای درونی ست، لحظهی درک واقعیت لحظهی مرگ آنها خواهد بود… چرا که در خلاء نمیتوان زیست.
پدر خانواده شهر را ترک کرده است؛ حالا ۱۶ سال گذشته است و خانواده وینگفیلد تلاش میکنند تا خود را از انزوا و سرخوردگی نجات دهند.
باغ وحش شیشه ای، حکایت مشکلات و سرخوردگیهای خانواده وینگفیلد در جامعه شهری- صنعتی آمریکاست.
مادر (آماندا) و دو فرزندش، تام و لورا، در شهر سنت لوئیس زندگی می کنند. پدر خانواده سالها قبل، با رویای سفر به سرزمینهای ناشناخته، از خانه خارج شده و غیر از قاب عکسی روی دیوار، چیزی از او برجا نمانده است.
تام در یک کارخانه کفشسازی کار می کند و حقوق بخورونمیری میگیرد و البته از کارش راضی نیست. او اعتقاد دارد: انسان به طور غریزی یک عاشق است، یک شکارچی، یک جنگجو و هیچکدام از این غرایز در کارخانه ها ارضا نمیشوند.
تام برای رهایی از سرخوردگیهای خود به سینما و سرگرمیهای دیگر پناه میبرد و البته در فکر راهی است که پدر سالها قبل رفته است، اما لورا نقص جسمانی یعنی لنگی مختصری در راه رفتن دارد و به همین خاطر دچار انزوا و سرخوردگی است. او هیچ دوستی ندارد، منزوی و خجالتی است؛ تنها دلخوشی او کلکسیونی است که از حیوانات شیشه ای دارد.
آماندا نیز بدون مشکل نیست. او نیز سرخورده از غیبت همسر، زندگی خود را وقف فرزندانش کرده و اکنون نیز گرفتار مشکلات آنهاست. مکانیزم دفاعی او نیز سیر در خاطرات گذشته و ایام جوانی باشکوه خود است.
آماندا از تام میخواهد که برای بهبود وضعیت لورا، یکی از همکاران مجرد خود را برای شام دعوت کند تا از این طریق بتواند همدمی (و شاید هم همسری) برای دخترش دستوپا کند …
*اینجا بدون من فیلمیست به کارگردانی بهرام توکلی که در سال ۱۳۸۹ تولید و در تابستان ۱۳۹۰ اکران شد. فیلمنامه این فیلم اقتباسی از نمایشنامه باغ وحش شیشهای اثر تنسی ویلیامز است.
فاطمه معتمدآریا برای بازی در این فیلم برنده جایزه بهترین بازیگر زن در سی و پنجمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم مونترال کانادا شد.
*این نمایشنامه را حمید سمندریان ، امیرمحمد جوادی و مرجان بختمینو به فارسی ترجمه کردهاند.
دیدگاهی دارید؟