0

 

الکی خوش ها


این کتاب را به کتابخانه مورد علاقه خود بیفزایید.

توضیحات

الکی خوش ها

رمان طنز و زیبایی که دارای آرایه های ادبی غنی و نکات انتقادی جالبی است. این کتاب که تحت تاثیر طنز نویسان مشهور جهان است قصه ای عامه با محتوای ساده با زبان شیرین دارد.

‎داستانِ زوج خوشبخت

‎این داستان در مورد زن و شوهری به نامِ «فریبا» و «منوچهر» میباشد که از جوانی عشقِ آنها به یکدیگر زبانزدِ خاص و عام بوده است و با بچه ها و نوه هایشان به خوشی زندگی میکنند
‎امّا بعداز ۴۷ سال زندگی، از یکدیگر جدا میشوند و دیگران و اطرافیانشان هرکاری برایِ آشتی دادنِ این دو انجام میدهند، فایده ای ندارد
‎دلیلِ جداییِ این زوج، بسیار جالب است… گویا این پیرمرد در کنارِ حوضِ آب، دندان هایِ عاریه ای و مصنوعیِ پیرزن، یعنی همان «بی بی جان» (فریبا) را دیده و آنها را در دهانش گذاشته و از شانسِ او، دندان های «بی بی جان»، دقیقاً فیکسِ دهانش شده و به خوبی در لثه هایش نشسته است… بنابراین دندان هایِ پیرزن را برایِ خویش برداشته و دندان هایِ خود را به او داده است… ولی دندان هایش برایِ دهان و لثه هایِ «بی بی جان» گشاد بوده و در دهانش لق میزند… پیرزن هرچه اصرار میکند، پیرمرد دندانها را به او بر نمیگرداند… در نتیجه پس از ۴۷ سال زندگیِ زناشویی و عاشقانه، از یکدیگر جدا میشوند

‎داستانِ چشمهٔ آب حیات

‎این داستان در موردِ مردی به نامِ «حاج اسمعیل» میباشد که باغی بسیار سرسبز و زیبا داشته است …باغِ اسمعیل از نظرِ زیبایی و پُر باری، بی رغیب و استثنایی بوده و در کنارِ آن قناتی قرار داشته است که جد در جد و طیِ تمامِ سال ها همیشه پُر آب و گوارا بوده است… روزی از روزها عده ای عرب پرست و خرافاتی، خزعبلاتی مذهبی بهم میبافند به اینصورت که: قناتِ «حاج اسمعیل» همان چشمهٔ آب حیاتی بوده که “خضر نبی” پیدا کرده بود و “اسکندر مقدونی” در پی آن بود و آن را نیافت
‎خلاصه مردمِ شهر همه دهان به دهان این شایعات و خزعبلات را بینِ یکدیگر پخش کرده و بعدها در تمام کشور، این خبر دست به دست پخش میشود و از تمامِ نقاط، مردمِ زودباور و ساده لوح برای شفا گرفتن و خوردن و بردنِ آب، به سمتِ قنات یورش میبرند
‎از طرفی دولت به این نتیجه میرسد که این آب حیف است که پایِ درختانِ باغ حاج اسمعیل برود… در نتیجه راهِ آب به باغ را بسته و آب را بشکه بشکه میفروشند و حتی به خارج از کشور نیز صادر میکنند
‎پس از مدتی، باغِ سرسبزِ حاج اسمعیل که شهرهٔ خاص و عام بود، خشکید و از بین رفت و به خرابه ای تبدیل شد… خودِ حاج اسمعیل نیز از غصه دق کرد و مُرد…. پس از سالها متوجه شدند که این شایعه را دامادهایِفریبکارِ او ساخته بودند، که به حاجی ضربه بزنند و زندگیش را به آتش بکشند

‎داستانِ مردِ خدا

‎این داستان در موردِ مردی است که در همه جا آگهی پخش کرده است که از سویِ خدا مأمور شده است تا بدهی هایِ تمامِ ایرانیان را پرداخت کند… در نتیجه خبرنگارِ روزنامه و عکاس به دیدنِ او رفته و پس از پرسش و پاسخ هایی که انجام میدهند، متوجه میشوند که با مردی بیمار و کلّاش سر و کار دارند که حرف هایش چرت و پرتی بیش نبوده است و مردمِ بیچاره و زود باور، از همه جا نامه برایِ وی فرستاده بودند، به خیالِ آنکه بدهیِ آنها توسطِ این موجودِ پستِ و دروغگو، پرداخت خواهد شد… البته عزیزانم، اکنون نیز بسیاری از ساکنانِ ایران، اسیرِ خرافات و موهوماتِ دینی میباشند و موجواتِ کلّاش و دروغگو، از سادگی و باورهایِ اشتباهِ مذهبی و دینیِ این مردم، به نفعِ خویش سواستفاده میکنند… همچون نامه انداختنِ این مردمِ ساده لوح، در چاهِ جمکران!! به خیالِ آنکه مهدیِ موهوم و خیالی، نامه هایشان را میخواند… متأسفانه از اینگونه موارد، در این سرزمین بسیار دیده شده است

توضیحات تکمیلی

نویسنده

خسرو شاهانی

تعداد صفحات

137

حجم (مگ)

4

نوع فایل

اسکن شده

شناسنامۀ کتاب

کتابخانه فانوس

دیدگاهی دارید؟