توضیحات
دختر شاه پریان
((لرد دانسنی)) در این داستان خیالی از((آلوریک)) جوان شاهزاده دره((ارل)) سخن میگوید که چگونه دشتها را پشت سر میگذارد و از مرز شفق سرزمین پریان میگذرد و عروس خود((لیرازل)) شاهدخت پریان را به همراه میآورد .((آلوریک)) و ((لیزارل)) صاحب پسری میشوند، اما اندکی بعد((لیزارل)) به سرزمین پریان باز میگردد و((آلوریک)) به جست و جوی او میپردازد .او در این جست و جو، تنها شمشیری به همراه دارد که جادوگر((زپروندرل)) با فولاد غیر زمینی برایش ساخته است .در همین اوان پسر آلوریک نیز بالنده میگردد و شکارچی قدرتمندی میشود .
دختر شاه پریان، تجربهای ابتکاری از موضوعی غیرعادی است. بیشتر افسانههای پریان با جملهی “و ازدواج کردند و به خوبی و خوشی زندگی کردند.” به پایان میرسند. اما دانسنی میداند که نمیتواند چنین باشد. چون در رگهای امیرزادهی جوان داستان، خون زمینی جریان دارد و متوجه مسایل زمینی است، اما دختر شاه پریان نه میرا است و نه زمینی، پری است. ازدواج آنها از آغاز محکوم است و دانسنی نخستین کسی است که جرات میکند بپرسد:”بعد چه شد؟”… گزیده ای از کتاب: روزگاری دامنه دنیای انسان، محدود به فاصله ای بود که می توانست پیاده یا سوار بر اسب طی کند. بیشتر مردم ترجیح می دادند در درون دشتهایی که می شناسیم، باقی بمانند و به قصه رهنوردان نستوهی گوش فرا دهند که به سفر می رفتند و به همراه خود تصاویری از مکان های عجیب و زمانهای غریب تر می آوردند. در آن زمان همه چیز ممکن و راست بود، چون هیچکس جز آن مسافران، آن تصاویر را با چشم های خود ندیده بود. چشم هایی که همیشه سرشار از روشنایی خیره کننده شگفتی ها و ستارگان بود…
دیدگاهی دارید؟