0

 

بانوی سربدار: سرگذشت شیرین سربداران


این کتاب را به کتابخانه مورد علاقه خود بیفزایید.

توضیحات

بانوی سربدار: سرگذشت شیرین سربداران

کتاب بانوی سربدار با قلم شیرین مرحوم حمزه سردادور، رمانی شیرین و دلچسب است که از جریان تاریخی سربداران مایه‌ گرفته و با طبع توانا و ذهن سازنده‌ی مؤلف پرورده شده و داستانی پرجاذبه و خواندنی فراهم آورده است.

حمزه سردادور از پاورقی‌نویسان قدیمی ایرانی است که رمان‌های تاریخی فراوانی از وی در چند دهه اخیر به بازار کتاب راه یافته است و تجدید چاپ‌های متعدد این آثار نشانگر محبوبیت و عامه‌پسندی آن‌ها است. سردادور در سال ۱۲۷۵ هجری شمسی در تبریز به دنیا آمد؛ از دهه بیست تا اواخر دهه چهل در مجله «اطلاعات هفتگی» پاورقی نوشت و از عوامل جذابیت و فروش آن مجله، یکی نیز داستان‌های پر آب‌و‌تاب سردادور بود که پس از پایان چاپ آن‌ها در مجله، به شکل کتاب نیز در اختیار مخاطبین قرار می‌گرفت. برخی از این آثار عبارتند از: زندانی قلعه قهقه، از صید ماهی تا پادشاهی، در پس پرده، مه‌لقا، آزاد زنان، کیمیاگران، دختر قهرمان، افسانه‌ی قاجار، بانوی سربدار و…

در این کتاب برخلاف آن‌چه از سربداران به ذهن می‌آید، با استناد به مدارک تاریخی، به گونه‌ای یک زن را مؤسس این سلسله‌ی غیور می‌داند. زنی غیرتمند با نام آزاده که حاضر بود به دار آویخته شود اما تسلیم مغول‌ها نشود. داستانی بس زیبا که با خواندن یک پاراگراف از آن، تا انتها پای آن خواهید نشست.

در بخشی از کتاب بانوی سربدار می‌خوانیم:

فاخته پس از مرگ عبدالرّزاق جامه سیاه پوشید، غالبا چه از روى تأثر و تالّم و چه براى خودنمایى و تظاهر اشک مى‌ریخت و چنین وانمود مى‌کرد که پس از مرگ شوهر پهلوان از دنیا و مافى‌ها بیزار شده و آرزویى جز این ندارد که هر چه زودتر در آن دنیا به شوهر عزیز ملحق شود. مخصوصا هر موقع که به حضور مادر داغدیده عبدالرّزاق مى‌رسید زبان مى‌گرفت و گریه را سر مى‌داد و آرزوى مرگ مى‌کرد. با این حال روز سومّ حرکت مسعود بود که با آزاده خلوت کرد، مقدّمه چید مبنى بر این که کار سربداران پا در هواست و فرمانروایى آن قوامى ندارد و به مویى بسته است، دیروز عبدالرّزاق به دست برادرش امیر مسعود کشته شد و ممکن است یکى هم «خداى نکرده» مسعود را از پا درآورد و یا مسعود در جنگ کشته شود و خود پیداست که در این صورت چه سرنوشتى در انتظار هر دو خواهر خواهد بود. هر دو را اگر اسیر و کنیز نکنند، با یک دست جامه که دربردارند از قصر بیرون خواهند کرد. بنابراین آزاده که فعلاً همه کاره قصر امیر است باید تا زود است فکرى به حال خود و خواهرش بکند. خلاصه اکنون که کلیدهاى خزائن عبدالرّزاق به دست آزاده افتاده خوب است در موقع مناسبى دور از نظر این و آن درهاى خزائن را باز کنند و از نقدینه و جواهرات و سایر نفایسى که در خزانه بى‌صاحب افتاده هر کدام سهمى برگیرند تا آتیه خود را تأمین کنند.

منطق فاخته از نظر مال‌اندیشى درست و محکم بود، ولى آزاده کسى نبود که به مسعود عزیزش خیانت کند. آزاده نگاه ملامت‌بارى به روى خواهر نمود و گفت: مسعود مرا امین دانسته و محافظت خزانه را برعهده من واگذاشته، دور از انصاف است که به مسعود خیانت کنم. فاخته برآشفت و گفت: تو اختیار خود دارى، ولى من هم که زن عبدالرّزاق بودم حق دارم ارثیه خود را از میراث او مطالبه کنم. خودت نمى‌خواهى، چیزى برندار، ولى سهمیه مرا بده. آزاده جواب داد که وارث عبدالرّزاق برادرش مسعود است و باید از او مطالبه کنى. گفتگو به درازا کشید.

توضیحات تکمیلی

نویسنده

حمزه سردادور

تعداد صفحات

186

حجم (مگ)

5

نوع فایل

اسکن شده

شناسنامۀ کتاب

دیدگاهی دارید؟