توضیحات
ستاره ها میدرخشند
آغاز داستان:
هواپیمای جت ۷۲۷ در دریایی از ستون های ابر که مانند یک غول نقره ای پوشیده از پر آن را دربرگرفته بود، گم شد. صدای نگران خلبان از پشت بلندگو شنیده میشد.
– خانم کامرون آیا کمربند ایمنی تان بسته است؟
هیچ جوابی شنیده نشد.
– خانم کامرون… خانم کامرون
خانم کامرون از رویایی عمیق بیرون آمد و جواب داد.
– بله
فکر او متوجه روزهای خوش تر و جاهای خوشایندتری شده بود.
– حالتان خوب است؟ به زودی از این توفان خلاص خواهیم شد.
– خوبم راجر.
لارا کامرون با خود فکر کرد “شاید بخت با ما یار باشد و هواپیما سقوط کند”، پایانی اینچنین مناسب بود…
این کتاب تحت عناوین “ستاره درخشان” و “پروانه آهنین” نیز منتشر شده است.
دیدگاهی دارید؟