کارل مارکس
کارل هاینریش مارکس (به آلمانی: Karl Heinrich Marx) (زادهٔ ۵ مه ۱۸۱۸ در شهر تری یر پروس – درگذشتهٔ ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در لندن، انگلستان) متفکر انقلابی، فیلسوف، جامعهشناس، شاعر، تاریخدان، اقتصاددان آلمانی و از تأثیرگذارترین اندیشمندان تمام اعصار است.
او به همراه فردریش انگلس، مانیفست کمونیست[۴] (۱۸۴۸) را که مشهورترین رسالهٔ تاریخ جنبش سوسیالیستی است منتشر کردهاست. مارکس همچنین مؤلّف «سرمایه» مهمترین کتاب این جنبش است. این آثار بههمراه سایر تألیفات او و انگلس، بنیان و جوهرهٔ اصلی تفکّر مارکسیسم را تشکیل میدهد. «تاریخ همهٔ جوامع تا کنون، تاریخ مبارزهٔ طبقاتی بودهاست.» از جمله مشهورترین جملات مارکس دربارهٔ تاریخ است که در خط اوّل مانیفست کمونیست خلاصه شدهاست.
زندگی و تأثیرات
کارل مارکس فرزند سوم هاینریش مارکس لوی (Marx Levi)، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب میشد. هاینریش «مارکس لوی» به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند.
کارل مارکس در شهر تریر دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند و در دانشگاه شهر بن به تحصیل رشتهٔ حقوق پرداخت. یک سال بعد به برلین عزیمت کرد و در دانشگاه آن شهر در رشتههای فلسفه و تاریخ به تحصیل ادامه داد. مارکس در سال ۱۸۴۱ با ارائهٔ تز دکترای خود دربارهٔ اختلاف فلسفهٔ طبیعت دموکریتوس و اپیکور تحصیلات دانشگاهی خود را از راه مکاتبهای در دانشگاه ینا به پایان رساند. او به امید آن که بتواند در دانشگاه بن تدریس کند به آن شهر رفت ولی دولت پروس مانع اشتغال وی بهعنوان استاد دانشگاه شد. مارکس در این زمان به روزنامهٔ نوبنیاد لیبرالهای جبههٔ اپوزیسیون شهر کلن پیوست و بهعنوان عضو ارشد کادر تحریریهٔ روزنامه مشغول به کار شد. در این دوره مارکس یک فیلسوف هگلی بود و در برلین به حلقهٔ هگلیهای چپ (شامل برونو باوئر و دیگران) تعلّق داشت. در طول همین سالها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت. ماتریالیسم فویرباخ در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید. دیدگاههای فویرباخ، بهخصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تأثیر زیادی بر سیر تحوّل اندیشهٔ مارکس گذاشت. این تأثیرات را میتوان بهوضوح در کتاب «دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴» و بهصورت پختهتری در کتاب سرمایه مشاهده کرد.مارکس مبارزهٔ عملی سیاسی و فلسفی را بههمراه دوست نزدیکش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که یک سال پیش از انقلابهای ۱۸۴۸ «بیانیهٔ کمونیست» را به رشتهٔ تحریر درآورد. مارکس در این سالها با محیط دانشگاهی و ایدهآلیسم آلمانی و هگلیهای جوان قطع رابطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت و از ابتدا در انجمن بینالملل اول که در ۱۸۶۴ تأسیس شد، نقش بازی کرد و نهایتاً دبیر این انجمن شد. او اوّلین جلد کتاب مشهورش، سرمایه، را در ۱۸۶۷ منتشر کرد. این کتاب حاوی نظریات او در نقد اقتصاد سیاسی است.
کارل عاشق دختری شد و با پدرش قهر کرد و با معشوقهاش به پاریس و سپس لندن رفت. او بیش از ۳۰ سال آخر عمر را در لندن و در تبعید گذراند و همانجا درگذشت. عقاید وی که در زمان خودش نیز طرفداران بسیاری یافتند، پس از مرگ توسّط افراد بیشتری تبلیغ میشدند. با پیروزی و قدرتگیری بلشویکها در روسیه در ۱۹۱۷ طرفداران کمونیسم و مارکسیسم در همه جای دنیا رشد کردند و چند سال پس از جنگ جهانی دوم، یک سوم مردم دنیا حکومتهای مارکسیست داشتند. رابطهٔ این «مارکسیست»های متعدّد با اندیشهٔ مارکس مورد اختلافنظر است. خود مارکس یک بار در مورد دیدگاههای حزبی سوسیال دموکراتیک در فرانسه که خود را مارکسیست میدانست، گفت: «خوبست حداقل میدانم که من مارکسیست نیستم!»
در یک نظرخواهی از شنوندگان «رادیو ۴» (ایستگاه رادیویی متعلّق به رادیوی بیبیسی انگلستان در سال ۲۰۰۵)، کارل مارکس به عنوان بزرگترین متفکر هزارهٔ دوم انتخاب شد. پیشتر در آغاز هزارهٔ جدید کاری مشابه توسّط وبگاه انگلیسی زبان بیبیسی انجام گرفته بود که ۲ میلیون نفر از مردم کشورهای گوناگون از سرتاسر جهان در این نظرخواهی شرکت کرده و از میان اندیشمندان هزاره، کارل مارکس مقام نخست را یافت و آلبرت انیشتین و آیزاک نیوتون با فاصلهای بسیار از او بهعنوان نفرات دوم و سوم انتخاب شدند.
برتراند راسل، فیلسوف مشهور انگلیسی بر این عقیده است که مارکس از یک جهت مانند هاجسکین محصول رادیکالهای فلسفی است، و مذهب عقلانی آنها و مخالفتشان را با رمانتیکها ادامه میدهد؛ از جهت دیگر احیاکننده مجدد فلسفه مادی است. مارکس تعبیر تازهای از این فلسفه به دست داده و میان آن و تاریخ بشر رابطه جدیدی برقرار کردهاست. باز از جهت دیگر، مارکس آخرین فرد سلسله دستگاه سازان بزرگ و جانشین هگل است؛ و مانند هگل به یک فرمول عقلانی که سیر تکامل نوع بشر را خلاصه میکند اعتقاد دارد. تأکید بر هر کدام از این جهات به قیمت فراموش کردن جهات دیگر منظره مخدوشی از فلسفه مارکس به دست خواهد داد.
فلسفه مارکس
مارکس در مقابل دیدگاه ایدئالیستی هگل و دیدگاه ماتریالیستی فوئرباخ قرار دارد. پراکسیس یا کار انسان در تاریخ از منظر مارکس به عنوان ترکیب عینیت و ذهنیت مهمترین عامل تعیین کننده خلاق در جامعه و تاریخ است. . مارکس یک هگلی و یکی از منتقدان جدی هگل است او در اثر درخشان خود «نقد عناصر فلسفه حق هگل» به صورت دقیق این را نشان می دهد. او منطق رئالیسم کلی های هگل و وجه دینی اندیشه هگل را نقد می کند تا جایی که در کتاب سرمایه می گوید:«صدمه ای که دیالکتیک به دست هگل از فریفتاری می کشد، به هیچ وجه مانع از این نیست که هگل برای نخستین بار به نحوی جامعه و آگاه اشکال عمومی حرکت دیالکتیک را بیان نموده است. دیالکتیک نزد وی روی سرش ایستاده است برای اینکه هسته عقلانی آن، از پوسته عرفانی اش بیرون آید باید آن را وارونه ساخت.» مارکس در نقد هگل از ماتریالیسم فوئرباخ بهره گرفت که شیفتگی اش نسبت به فوئرباخ در نامه اش به وی(۳اکتبر۱۸۴۳)در خصوص شلینگ به خوبی مشهود است اما در نهایت مارکس از فوئرباخ نیز فراتر می رود و در یازده تز مشهورش در نقد فوئرباخ آن را توضیح می دهد. مارکس در نامه به شوایترز، فوئرباخ را که نظام فکری هگل را به کناری افکنده بود چنین توصیف می کند: «فوئرباخ در برابر هگل هیچ چیز نیست.» در حقیقت فراروی مارکس از فوئرباخ نوعی بازگشت به خود هگل بود.
نگاه مارکس به دین نگاهی منتقدانه است مارکس در نقد عناصر فلسفه حق می گوید: «پیش نقد هر نقدی نقد به دین است» و در همانجا می نویسد:«نقد مذهب انسان را از بند فریب می رهاند، تا بیندیشد، تا عمل کند، تا واقعیتش را همانا چون انسانی به خود آمده و خرد بازیافته برنشاند. تا برگرد خویش از آن رو ، بر گرد خورشید راستین خویش برگردد. مادام که انسان بر محور خویش نمیگردد، مذهب تنها خورشید دروغین است که برگرد انسان می گردد. پس وظیفه تاریخ است که آنگاه که آن جهانی بودن حقیقت ناپدید شده است.حقیقت این جهانی را مستقر سازد.» مارکس در خصوص اعتقادش به خدا در مصاحبه ای می گوید که به خدا معتقد نیست و در دست نوشته های اقتصادی و فلسفی توضیح کامل تری دارد که در نگاه او «کمونیسم با خداناباوری آغاز می شود ، اما خداناباوری در ابتدا به هیچ وجه کمونیسم نیست و عمدتاً یک انتزاع فلسفی است. بنابراین ، انسان دوستی خداناباوری در ابتدا چیزی بیشتر از انسان دوستی انتزاعی فلسفی نیست، در حالی که انسان دوستی کمونیسم همز مان واقعی و مستقیماً معطوف به عمل است.»
دیگر مکتبی که از انتقاد های تند مارکس در امان نماند ماتریالیسم انتزاعی علوم طبیعی بود که مارکس در سرمایه جلد یکم می گوید نقص ماتریالیسم انتزاعی علوم طبیعی این است که روند تاریخی را در بررسی خود نمیگنجانند و این از برداشت های ایدئولوژیکشان مشخص است. در حقیقت ایدئولوژی از منظر مارکس در اینجا چنین است که تفکر طبقه حاکم در سرمایه داری خود را که برآیند تاریخی است ، طبیعی وانمود می کند و ورود علوم طبیعی انتزاعی به علوم انسانی از این منظر مورد نقد مارکس قرار می گیرد.
بسیاری از فلاسفه ، فلسفه مارکس را فلسفه تاریخ می دانستند. لویی آلتوسر معتقد بود: «مارکس کاشف قاره تاریخ است.» موریس مرلوپنتی نیز معتقد بود که فلسفه مارکس فلسفه تاریخ است.از دیگرسو مکاتب تاریخنگاری بسیاری متاثر از رویکرد مارکس به تاریخ شکل گرفت. مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت می نویسد: «انسانها خود سازندگان تاریخ خویشند، ولی نه طبق دلخواه خود و اوضاع و احوالی که خود انتخاب کرده اند.» ادوارد پالمر تامپسون فیلسوف و تاریخنگار بزرگ بریتانیایی نیز این رویکرد دیالکتیکی مارکس به تاریخ را از نو معنا کرد.
مارکس در راستای روشنگری تلاش می کرد. چنانچه کانت روشنگری را خروج انسان از صغارتی خود کرده می دانست که ناشی از عدم شجاعت در بکارگیری فهم به صورت مستقل بود مارکس معتقد بود که این خروج ممکن نخواهد بود تا هنگامی که «کار تحت ضرورت پایان گیرد» [۱۸] او معتقد بود «رهایی نه در ذهن بلکه باید در عمل اتفاق بیفتد در حقیقت از منظر مارکس تاهنگامی که کار تحت ضرورت و امکان رهایی وجود نداشته باشد و کارگران زمان کافی نداشته باشند تا بیندیشند روشنگری ممکن نخواهد بود.
کتابشناسی
ترجمهشده به فارسی
- سرمایه (کاپیتال)، ترجمهٔ ایرج اسکندری، اولین انتشار: ۱۳۵۲، چاپ جدید: ۱۳۸۳، انتشارات فردوس
- سرمایه، نقدی بر اقتصاد سیاسی (جلد یکم)، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۶، انتشارات آگاه.
- سرمایه، نقد اقتصاد سیاسی (جلد دوم)، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۹۳، انتشارات آگاه.
- سرمایه (کاپیتال)، تحلیل نقادانه تولید کاپیتالیستی (جلد یک)، ترجمهٔ جمشید هادیان، انتشار کاغذی: ۱۳۸۶، انتشار نسخه رایگان الکترونیکی: ۱۳۸۷.
- گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمهٔ باقر پرهام و احمد تدین، چاپ اول ۱۳۶۳، انتشارات آگه
- دربارهٔ مسئلهٔ یهود؛ گامی در نقد فلسفهٔ حق هگل، ترجمهٔ مرتضی محیط، ویراستاران: محسن حکیمی-حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۱، نشر اختران
- دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول ۱۳۷۷، انتشارات آگه
- دربارهٔ تکامل مادی تاریخ (دو رساله و ۲۸ نامه)، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ اخیر: ۱۳۸۰، نشر دیگر.
- صورتبندیهای اقتصادی پیشاسرمایهداری، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ اول: ۱۳۵۳ چاپ اخیر: ۱۳۷۸، نشر دیگر.
- لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی، ترجمهٔ پرویز بابایی، چاپ اول: ۱۳۷۹، نشر چشمه
- رسالهٔ دکترای فلسفه (اختلاف بین فلسفهٔ طبیعت دموکریتی و اپیکوری)، ترجمهٔ محمود عبادیان، حسن قاضیمرادی. چاپ اول:۱۳۸۱، نشر اختران
- هیجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اوّل: ۱۳۷۷، نشر مرکز
- نبردهای طبقاتی در فرانسه، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اوّل: ۱۳۷۹، نشر مرکز
- جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱، ترجمهٔ باقر پرهام، چاپ اوّل: ۱۳۸۰، نشر مرکز
- پنج مقالهٔ مارکس و انگلس دربارهٔ ایران، ترجمهٔ داور شیخاوندی، چاپ اوّل: ۱۳۷۹، نشر آتیه
- سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمهٔ حسن مرتضوی، چاپ اول: ۱۳۸۴، نشر اختران.
- فقر فلسفه، ترجمهٔ آرتین آراکل، چاپ اوّل: ۱۳۸۳، نشر اهورا.
- خانواده مقدس، (مترجم) تیرداد نیکی، تهران: نشر آمه، ۱۳۸۸.
- گزیده نوشتهها در باره استعمار (با فردریش انگلس)، ترجمهٔ حمید محوی، پاریس: ۲۰۱۹.
- بی اعتنایی به سیاست
.
- مذهب از دید « کارل مارکس»
.
- تزهایی در باره ی فویرباخ
.
- اصول کمونیزم
.
- نظام نامه ی اتحادیه کمونیست ها
.
- لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان
.
- بی تفاوتی سیاسی
.
- خطابیه کمیته مرکزى در کنفرانس اتحادیه کمونیستها
.
- مطالبات حزب کمونیست در آلمان
.