توضیحات
را جابهآسفالت چون زخمی سیاه بر چهرهی زمین نقش بسته بود، زخم تیغی بُرّان. گرما هنوز خود را نشان نداده بود، اما راننده میدانست که تابش سوزان و هُرم لرزان گرما در محل تلاقی آسمان و زمین خواهد آمد.
عینک آفتابیاش جا کرد و نگاهی به آینهی بزرگ بالای شیشهی جلو انداخت. سراسر اتوبوس و تکتک مسافرانش را میتوانست ببیند. در سی سال گذشته، همهجور آدمی در آن آینه دیده بود: دخترکان زیبا و مردان ورشکسته، مستها و خلوچلها، مادرانی همراه با نوزادان قرمز و چروکیده. دردسر را از یکفرسخی تشخیص میداد. میتوانست بگوید چه کسی وضعش روبهراه است و کی در حال فرار است.
نگاهی به پسرک انداخت. پسربچه شبیه فراریها بود. دماغش پوستهپوسته شده بود، اما زیر پوست آفتابسوختهاش رنگپریدگی بیمارگونهای دیده میشد که ناشی از بیخوابی یا سوءتغذیه یا هر دو بود. پوست صورتش روی استخوانهای گونهاش کشیده شده و آنها را شبیه تیغهای تیز کرده بود. کمسنوسال و ریزجثه بود، احتمالاً ده ساله، با موهای آشفتهی مشکی…. -از متن کتاب-
دیدگاهی دارید؟