توضیحات
داستان «انتری که لوطیش مرده بود» ظاهرا داستان ماجرای انتری است که لوطیش مرده و او زنجیر خود را پاره کرده و از قید اسارت او آزاد شدهاست. اما این آزادی هیچ دردی از او دوا نمیکند. حیران و سرگردان به این سوی و آن سوی رو میآورد، هیچ راه نجاتی نمییابد و سرانجام در همین سرگشتگی گم میشود.
این ظاهر داستان است. اما ماهیتی تمثیلی دارد و اشارهای است به سرنوشت انسان روشنفکری که زنجیر اسارت ایدئولوژیها و سنتهای اجتماعی را پاره کرده، از محدودیتی که آنها برایش ایجاد کرده بودند آزاد شده، اما این آزادی بهرهای برایش ندارد و نمیتواند او را به راز هستی رهنمون شود. این داستان از نگاه این میمون و با نگاه توده ای و با زبان مردم طبیعی کوچه و بازار نوشته شدهاست
گزیده ای از کتاب :
…کوبیدن میخ طویله ی زنجیرش به زمین برای او عادی شده بود. همیشه دیده بود وقتی که لوطی آن را تو زمین فرو می کرد او دیگر همان جا اسیر می شد و همان جا وصله ی زمین می شد. عادت و ترس او را سر جایش میخ کوب می کرد. گاه احساس می کرد که میخ طویله اش شل است و تو خاک لق لق می زند. اما کوششی برای رهایی خودش نمی کرد. اما حالا یک جور دیگر بود. حالا می خواست هرطوری شده آن را بکند.
دیدگاهی دارید؟