توضیحات
کتاب صوتی اون از فضا اومده نوشته هنری بارکر داستان فانتزی و جذاب سه دوست را تعریف میکند که شبی در حیاط پشتی خانهای کمپ میزنند اما اتفاقات عجیبی برای آنها رخ میدهد.
شبی که «مارلون» به همراه «استیو» و «آلبرت» تصمیم میگیرند که در حیاط پشتی خانهٔ مارلون کمپ بزنند اتفاق هیجانانگیزی برای آنها افتاد. زمان خواب پدر مارلون به آنها گفت حواسشان به حشرههای چادر باشد. چراکه ممکن است آنها را گاز بگیرند. سپس بهمحض اینکه آنها را تنها گذاشت این سه پسربچه زیپ کیسهخوابشان را باز کردند و از چادر بیرون آمدند. مارلون مستقیم به سمت جنگل پشت خانه رفت و آلبرت و استیو هم بدون هیچ حرفی به دنبال او رفتند.
هر سه دوست مشغول تماشا کردن ستارهها بودند که ناگهان شعلهٔ درخشانی از نور، درست به بزرگی، گردی و روشنی جرقههای آتشبازی در آسمان پدیدار شد. دهانِ آلبرت از تعجب بازمانده بود. مارلون سریع روی پاهایش پرید و بدن استیو هم شروع به لرزیدن کرد. شعلهٔ نورانی به پسرها نزدیک و نزدیکتر شد؛ طوری که مسیرش دقیقاً به سمت آنها بود و انگار داشت بهطرف آنها حمله میکرد…
دیدگاهی دارید؟