توضیحات
برای بسیاری سئوال است که چگونه چینی که تا همین دو سه دهه قبل کشوری مفلوک و فقیر بود، چنین برق آسا توسعه می یابد و به چنان موقعیتی در جهان می رسد که روشنفکران غرب، دعا می کنند «خدایان اژدهای زرد را از هرآسیبی مصون دارد» چون می دانند هر موج کوچکی در اقتصاد چین، یک سونامی بزرگ در کشورهای آنان خواهد بود. چین که تا چند سال قبل در معادلات جهانی محلی از اعراب نداشت، امروز یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین کشورهای جهان است و همان قدر که بر اقتصاد دنیا اثرگذار است بر سیاست جهانی هم تاثیر می گذارد.
اقتصاددانان نهادگرا، شاید قابل قبول ترین پاسخ را برای سئوالات فوق داشته باشند؛ آنان می گویند نهادهایی که در طول تاریخ یک کشور در فرهنگ، جامعه، اقتصاد و سیاست شکل می گیرد، بر عملکرد شهروندان آن کشور تاثیر می گذارد، انتخاب های آنان را شکل می دهد و در نتیجه سرنوشت توسعه آن کشور را رقم می زند.
طبق این تعریف، «نهاد» دیگر فقط سازمان های اداری نیستند؛ روابط متقابل آدم ها، میزان اعتماد به هم، پایبندی به قول، محترم بودن حقوق مالکیت و… همه و همه نهاد هستند.
فیتس جرالد در «تاریخ فرهنگ چین» سیر تکوین نهادهای شکل گرفته در این کشور را نشان می دهد و به این ترتیب، خواننده امروز می تواند بفهمد چرا کار نزد این مردمان کوچک اندام چنین محترم است، چرا روحیه تعاون در میان آنان به صورت قوی وجود دارد، حس همبستگی از کجا ناشی شده و… چین امروز خود را بر همه ملل، با هر اعتقاد و باوری و با هر میزان از خوشبختی یا شوربختی تحمیل کرده است و برای فهمیدن چگونگی آن، دانستن تاریخش لازم است.
تاریخ فرهنگ چین، نخستین بار در سال ۱۹۶۵ در انگلستان منتشر شد. نویسنده اش تاریخ پژوهی نسبتا معتبر و نزد انگلیسی ها شناخته شده بود. فیتس جرالد تا ۹۰ سالگی که در قید حیات بود (۱۹۹۲) چند کتاب دیگر هم درباره چین تالیف کرد.
دیدگاهی دارید؟