توضیحات
موگلی وقتی که یک نوزاد بود در جنگل رها میشود. تا زمانی که پلنگ سیاهی به اسم «باگیرا» او را پیدا میکند و به میان خانوادهاش میبرد. مادر این خانواده که چند بچهٔ کوچک دیگر نیز داشت، موگلی را میپذیرد و او را مثل تولههای خود بزرگ میکند. ده سال از این ماجرا میگذرد و موگلی حالا دیگر به زندگی در جنگل عادت کرده و گرگها و ببرها را خانواده خود میداند…
داستان کتاب جنگل (The Jungle Book) در جایی به اوج خود میرسد که ببر شرور و آدمخواری به اسم «شرخان» به جنگل میآید و حضور او برای موگلی خطر بزرگی محسوب میشود. گرگها نگران این موضوع هستند و تصمیم میگیرند او را به روستایی در نزدیکی جنگل ببرند و به انسانها بسپارند. اما موگلی که به آن جا عادت کرده و دوست ندارد به روستا برود، تصمیم به فرار میگیرد…
این داستان افسانهای بینظیر یکی از آن قصههایی است که کودکی همه ما به آن گرهخورده و برای هر نسلی نوستالژی به شمار میآید. کودکان با شنیدن این داستان با موگلی همراه میشوند و با او ماجراجوییهای هیجانانگیزی را تجربه میکنند.
دیدگاهی دارید؟