توضیحات
پلما دانکن ادوارد در کتاب صوتی چرا شکم صدا میده؟، افسانهای آفریقایی دربارهی آفرینش انسان را نقل میکند. مطابق این افسانه اجزای بدن آدم در ابتدا به صورت جُدا جُدا خلق شده بودند، اما بعد، شکایتهای یکی از اعضا باعثِ اتحادِ آنها در پیکری واحد شد!
در افسانهای آفریقایی آمده که خداوند مهربان اولْ هر کدام از اعضای بدن ما را به صورت مجزا و جدا از هم خلق کرد؛ بینی را برای بوییدن گلهای باغ، چشمها را برای تماشای زیباییهای آسمان، دستها را برای لمس کردن اجسام و … . در این بین شکمی هم آفرید؛ و از قضا فقط همین شکم بود که کاری برای انجام دادن و وظیفهای برای ایفا کردن نداشت. همین هم دلیلی بود برای شکایت کردنش. آخر، طفلی حوصلهاش سر میرفت وقتی میدید هر کدام از اعضای بدن مشغول انجام کاریاند و خودشْ بیکار یک گوشه نشسته. از طرف دیگر، اعضای بدن هم بعد از مدتی شروع کردند به مسخره کردن شکم.
همین موضوع باعثِ به وجود آمدن اختلافات داخلی بین اعضای بدن شد. اینجا بود که خدا پیش خود فکر کرد: «نخیر! اینطوری نمیشود. باید یک کاری کنم که اینها بتوانند کنار هم زندگی کنند.» این شد که بدنی خالی را آورد و یکی یکی اعضای بدن را روی آن سوار کرد. بعد از چند دقیقه، یک انسان کامل به وجود آمده بود. با دو دست و دو پا؛ دو چشم و دو لب و دو گوش. یک مغز در جمجمه، و البته یک شکمْ زیرِ سینه! مشکل اصلی ولی هنوز باقی بود. آخر، همچنان باید وظیفهای برای شکم معین میشد…
دیدگاهی دارید؟