توضیحات
چشمهای سگ آبیرنگ” شامل ده داستان کوتاه از نویسنده کلمبیایی، گابریل گارسیا مارکز است. “تسلیم سوم”، “دنده دیگر مرگ”، “حوا به جسم گربهاش فرو رفته است”، “غم و اندوه برای سه خوابگرد”، گفتگویی در آینه”، “چشمهای سگ آبی رنگ” از جمله داستانهای این مجموعه هستند.
بخشی از داستان “تسلیم سوم” در زیر آمده است: «روزی که برای اولین بار مرده بود؛ وقتی که با دیدن یک جسد، متوجه شده بود جسد خودش است، به آن نگاه کرده و خود را لمس کرده بود و متوجه شده بود جسم ندارد، فضا ندارد، وجود ندارد. واقعا به جسد تبدیل شده بود و عبور مرگ را در جسم جوان و بیمار خودش حس میکرد. فضای خانه سخت شده بود، انگار بتون همهجا را پر کرده بود و در میان بتون، اشیاء، چنانکه در هوایی جا دارند، جای داشتند. او هم بود، به دقت در تابوتی سخت…»
باز همان صدا به گوش میرسید. صدایی سرد و گزنده و عمود که مدتها بود، میشناختمش و اکنون تیز و دردناک بود. انگار یکباره به آن عادت کرده بودم. صدا در جمجمه خالیاش میپیچید.
نیشش میزد. کندویی در چهاردیواری جمجمهاش میجنبید، مارپیچوار ادامه مییافت و شدت میگرفت. از داخل ضربه میزد و ستون فقراتش را میلرزاند؛ لرزشی مبهم که با حرکت سایر اعضای آنهمه استوارش همآهنگ بود.
انگار در وجود استوارش چیزی شکسته و از هم گسسته بود؛ چیزی که «بارهای دیگر» عادی و طبیعی کار کرده بود و حالا از درون به سرش چکش میزد؛ ضربههایی قاطع و دردناک که با ارتعاش استخوانهای دستی اسکلتمانند تمام چیزهای غمانگیز زندگیاش را به یادش میآورد.
با غریزهای حیوانی حس کرد باید دستانش را مشت کند و شقیقههایش را بفشارد؛ شقیقههایی که در هجوم غم و درد با رگهای آبی کبود پوشیده شده بودند. دلش میخواست صدا را، که مثل نوک الماس مغزش را سوراخ میکرد میان دستهای حساسش بگیرد.
عضلات دستانش در پی گربهای خانگی کش آمد. خیال میکرد میتواند گربه را تا گوشههای دردناک سرِ تبسوزَش دنبال کند.
دیدگاهی دارید؟