توضیحات
خاطرات سیاسی باقر پیرنیا
استاندار استانهای فارس ، خراسان و نایب التولیه آستان قدس رضوی ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۰
آقای باقر پیرنیا متولد سال ۱۲۹۸ه.ش در تهران، تحصیلات خود را در رشته ریاضی در دانشسرا به پایان رسانید. وی بلافاصله پس از اتمام تحصیلات، در سال ۱۳۱۹ در وزارت دارایی شاغل شد، اما پس از مدت کوتاهی به اداره کل تازه تأسیس انتشارات و تبلیغات انتقال یافت.
در دی ماه ۱۳۲۴ مسئولیت امور مطبوعاتی و انتشاراتی اداره خواربار و همزمان ذیحسابی شهرستان مشهد را به عهده گرفت. سپس دو سال به عنوان مسئول حسابداری وزارت کار، اشتغال یافت. در سال ۱۳۲۹ حکم ریاست حسابداری وزارت خارجه را دریافت کرد و تا تیرماه ۱۳۳۱ در این پست باقی ماند.
در مهرماه همین سال پیرنیا به سمت خزانهدار کل انتخاب شد و تا سال ۱۳۳۷ که تلاش کرد به عنوان وزیر مختار اقتصادی (وابسته اقتصادی) ایران در واشنگتن به یک مأموریت خارجی اعزام شود در این پست باقی ماند. در سال ۱۳۴۲ به ایران بازگشت و به عنوان استاندار به استان فارس رفت. چهارسال بعد استاندار خراسان شد و تا سال ۱۳۵۱ در این پست باقی ماند. از این تاریخ به بعد پیرنیا به تجارت آزاد پرداخت و در سالهای پایانی دولت محمدرضا پهلوی به کار گرفته نشد.
پیرنیا به لحاظ گرایش، راه پدر را دنبال کرد. وی هرچند در یک مقطع کوتاه به جریان سیاسی علی امینی نزدیک شد، اما به سرعت تغییر جهت داد و به اسدالله علم گرایش یافت. شاید به همین دلیل در اوج اقتدار نیروهای آمریکایی بر کشور عملاً از گردونه خارج گشت و مسئولیتی به وی واگذار نشد. پیرنیا در سال ۱۳۶۰ احتمالاً به دلیل طرح شکایتی علیه وی دستگیر و در فروردین ۱۳۶۱ آزاد شد. مدتی پس از آن برای معالجه سرطان به آمریکا رفت و تا سال ۱۳۶۷ که دار فانی را وداع گفت در این کشور سکونت داشت.
در دوران سالهای پس از ۱۳۵۰ خورشیدی که هیچگونه کار دولتی نداشتم، گاهی نوشتن یادنامهای از زندگی پر رویداد گذشته در اندیشهام میجوشید ولی بارها بهعلتی این خواست به انجام نمیرسید، تا امروز در بهار شکوفان ۱۳۶۵ که در برابر آینه تاریخ به گذشتههایم مینگرم و در ژرفای دل، چیزی مرا بر آن وامیدارد که آزمودهها و پیشامدهای پیشین و یادداشتهای دستنوشته خویش را به چشم آورم و با گرفتن خامه آنها را برای بستگان و همه گرامیانی که در درازای زندگیام همپا و همدم من بودهاند، بنگارم. اینک برای همه آنانی که به هویت ملی و رخدادهای سرنوشتساز کشور خود دل بستهاند، مینویسم.
دیدگاهی دارید؟