توضیحات
خواستگاری
جلال که شصت سال سن دارد از وقتی همسرش فوت کرده بی حوصله و حواس پرت شده است. بچه هاش سعی دارند که اون را از تنهایی در بیارند و اطرافش را حسابی شلوغ کنند اما جلال مثل قبل حال و حوصله ندارد حتی دیگه کارخانه هم نمی رود جلال با دخترش میترا سر این آمد و رفت های بی موقعش دعواش می شود و پدرش او را از خانه بیرون می کند. و به دختراش هشدار می دهد که دیگه به سراغش نیاند چون دوست دارد که تنها باشد و هیچ کس مزاحمش نشود. اما دختر کوچکش بهار همراه دوست پدرش نقشه می کشند تا یک زن را برای پدرش پیدا کنند تا پدرش دوباره ازدواج کند.
دیدگاهی دارید؟