توضیحات
آذر، ماه آخر پاییز: هفت داستان
این کتاب اولین بار در اسفند ماه ۱۳۲۷ منتشر شد و سپس بعد از سالها و بعد از نایاب شدن نسخههای چاپهای پیش از انقلاب، در سال ۱۳۸۴ و از طرف نشر بازتاب نگار روانه بازار گردید. این مجموعه شامل هفت داستان با نامهای: به دزدی رفتهها، آذر، ماه آخر پاییز، تب عصیان، در خم راه، یادگار سپرده، شب دراز، میان دیروز و فردا.
ابن مجموعه داستان جز اولین تجربههای داستان کوتاه از نویسندگان موسوم به نسل دومیهای ادبیات داستانی بهشمار میآید که در دهه سی خورشیدی در کنار نام نویسندهٔ بزرگی مثل بهرام صادقی با کتاب سنگر و قمقمههای خالی خوش درخشیده. این کتاب توانست پایههای اولیه داستاننویسی مدرن را در ایران قرار بدهد و با وجودی که شاید امروزه بتوان ایرادهای زیادی به کتاب وارد کرد ولی در دوره خود تأثیرگذار و جریانساز بودهاست.
بنمایه این داستان بیان ترس و اضطراب است و در ابتدای آن آمدهاست: واژههایی چون ترشال، چلم، رمبیدن، رودار، کفه، لجمار، گناهی ندارند اگر در زبان مردم تهران به کار نمیروند و گمان نویسنده این است که بهکار بردن این واژهها که در زبان مردم جنوب است، بر غنای زبان فارسی میافزاید.
به دزدی رفته ها : مالک ساختمانی که چند خانوار در آن زندگی می کنند اقدام به تعمیر ناودانی ساختمان می کند و یک یا دو کارگر را به ساختمان می آورد. کلفت یکی از خانواده ها معتقد است که یکی از عمله ها ساختمان را ترک نکرده و زیر شیروانی مخفی شده است و به کمک همدستش می خواهد نصف شب اقدام به دزدی کند و…
آذر ماه آخر پاییز :مردی در رستورانی در میدان فردوسی از رادیو خبر اعدام دوستش احمد را می شنود و بهت زده از رستوران خارج می شود و آخرین خاطراتش با احمد را هنگام چرخیدن در میدان مرور می کند…
تب عصیان : مردی در زندان به همراه باقی همبندیان شاهد شکنجه مبارزی به نام احمد هستند و او پیشنهاد می دهد که اعتصاب و اعتراضی را راه بیاندازند و…
در خم راه : پسر جوانی در حال فرار از سربازان خان است و پدرش هم همراهش است و می خواهد متقاعدش کند که برگردد و از خان طلب عفو کند . پدر به دست سربازان می افتد و شکنجه می شود تا جای پسرش را که همان نزدیکی شاهد ماجراست لو بدهد…
یادگار سپرده : همسر احمد (مبارزی که از دنیا رفته است) در اثر فشارهای اقتصادی و بیماری فرزندش, شمعدانهای سفره عقدش که یادگاری باقیمانده از همسرش است را در گرو بانک گذاشته است و حالا در کش و قوس ذهنی است که آیا آن را بفروشد یا خیر…
شب دراز : زندانبانی در شب یلدا مشغول عرق خوردن و یاداوری اتفاقات آن روز است. از مهندسی که شلاق خورده است و او هم لگدی به مهندس زده است تا مافوقش که در ملاقات همسر مهندس در ازای دادن اجازه آوردن غذا تن او را طلب می کند…
میان دیروز و فردا : مهندس جوان و یک کارگر هم سلولی شده اند و بایکدیگر صحبت می کنند. هر دو شکنجه شده اند اما کارگر از روی غیظ و ناامیدی می خواهد چیزی را لو بدهد و مهندس می خواهد با حرف زدن او را امیدوار کند اما….
دیدگاهی دارید؟