1

 

حضرنامه ابرقو (صوتی)


این کتاب را به کتابخانه مورد علاقه خود بیفزایید.

توضیحات

حضرنامه ابرقو

حضرنامه ابرقو، ١٨ داستان کوتاه را در قالب دو بهره ارائه می‌دهد. بهره اول سرگذشت «قبادخان و سکول، دلارام و جهانگیر، حاجعلی آیت‌اللهی و بهرام، میزآقو و بمون، و بعضی ابرقویی‌های دیگر…» و بهره دوم قصه «آقا نور، آسید نورعلی، حاج سید نورعلی واعظ، ورود شیخ ناصح و پیری» است که همزمان است با انقلاب سال ١٣۵٧ در ایران.

هر کدام از داستان‌ها به تنهایی کامل و بی‌نقص است اما در نهایت چهل‌تکه‌ ابرقو و مردمانش را تکمیل می‌کند. طرح روی جلد کتاب نیز کار بابک گرمچی، هنرمند و گرافیست ساکن تهران است که چندین طرح دیگر را نیز برای این کتاب آماده کرده بود که هنگام چاپ کتاب از آن‌ها استفاده نشد.
رسول نفیسی می‌گوید‌: «استاد بابک گرمچی برای دریافت و الهام‌گیری به ابرقو سفر کرد و چندین نقاشی‌ برای این کتاب کشید و واقعا از نظر نشان دادن روح کتاب شاهکار کرد، که متاسفانه در چاپ فعلی از آن‌ها استفاده نشد و امیدوارم در آینده این امکان فراهم شود.»

حضرنامه ابرقو، فارغ از محتوا و نثر خوش‌خوان و بدون دست‌انداز و کلمات فاخرش، جزئیاتی ظریف دارد و در خلال داستان‌ها از طریق اشارات، خواننده را در جریان تاریخ حدودی ماجرا قرار می‌دهد. مثلا در جایی می‌گوید: «حاج رضا مثل سایر توده‌ای ها رادیوهای خارجی گوش می‌داد و از آن طریق بود که متوجه شد در کوبا انقلابی در حال شکل گرفتن است»، یا یک جای دیگر به ورود کارمند اصلاحات ارضی به ابرقو اشاره می‌شود.

رسول نفیسی درباره ایده اولیه و منبع الهام حضرنامه ابرقو جمله ای را از عاموس عوز، نویسنده اسرائیلی وام می‌گیرد و می‌گوید: «اگر آدم فقط در خانواده خودش بزرگ شده باشد و جای دیگری را ندیده باشد می‌تواند با استفاده از تم همان یک خانواده تا ابد کتاب و ادبیات بنویسد. این یعنی استفاده خلاقه از واقعیت موجود، و من هم همین کار را کرده‌ام. من تا ١۴ سالگی در ابرقو بودم.
سر ظهر در زیرزمین خانه صدای پرواز مگسی در حیاط شنیده می شد و شب‌ها که پشت بام می‌خوابیدیم صدای زنگوله شترهای کاروانی در دوردست یا صدای آواز کسی در دوردست شنیده می شد. تلویزیونی هم در کار نبود. یادم می آید که یک رادیویی بود که آن هم به زور صدایی ازش در می‌آمد وهیچ چیزی نمی‌شد ازش فهمید.
همین چیزها باعث شده بود که مردم لهجه خاص خودشان را داشته باشند. من بعدا پس از حدود چهل سال که برگشتم اصلا از آن ابرقوی قدیم خبری نبود. همه چیز مثل همه جا شده بود و مردم مثل تهرانی‌ها حرف می‌زدند.»

توضیحات تکمیلی

نویسنده

دکتر رسول نفیسی

گوینده

ناصر زراعتی

حجم (مگ)

137

مدت زمان (دقیقه)

410

دیدگاهی دارید؟