0

 

زن زیادی (صوتی)


این کتاب را به کتابخانه مورد علاقه خود بیفزایید.

توضیحات

زن زیادی

زن زیادی نام یکی از مجموعه داستان‌های جلال آل احمد نویسندهٔ معاصر ایران است.

این مجموعه در واقع ۹ داستان کوتاه در مورد زنان و دردهای اجتماعی آن‌ها است که صدای زنان در اجتماع نابرابر و مردسالار ایران را به تصویر می‌کشد، نابرابری­‌هایی که حتی زن را از حقوق اولیه‌­ی خود محروم کرده و آن را در سلطه­‌ی فرهنگی و سنتی جامعه قرار می‌دهد.

زن زیادی یکی از مهم‌ترین آثار جلال آل احمد است که دیدگاه او را درباره خرافات و سنت‌های غلط و همین‌طور زنان در جامعه سنتی مشخص کرده است. او در این کتاب دست به انتقاد این سنت‌ها و همین‌طور افکار و اعمال زن‌های سنتی می‌زند.

وضع زن در خانواده و اجتماع، بهترین نمودار گسیختگی اجتماع و تنش و کشاکش درونی فرهنگی است که از همان دوران مشروطیت تناقض‌های دردناک و بحرانی آن آشکار شده بود. در این جامعه، تمام نابسامانی‌ها در وجود زن تبلور یافت.

گوشه‌ای از داستان

«ننه جون شما هیچ کدوم یادتون نمیآدش. منو تازه دو سه سال بود به خونه شوور فرستاده بودن. حاج اصغرمو تازه از شیر گرفته بودم و رقیه رو آبستن بودم…» خاله این‌طور شروع کرد. یکی از شب‌های ماه رمضون بود که او به منزل ما آمده بود و پس از افطار، معصومه سلطان، قلیان کدویی گردویی گردن دراز ما را – که شب‌های روضه، توی مجلس بسیار تماشایی است – برای او آتش کرده بود؛ و او در حالی که نی قلیان را زیر لب داشت، این‌گونه ادامه می‌داد: «… تو همین کوچه سیدولی – که اون وقتا لوح قبرش پیدا شده بود و من خودم با بیم رفتیم تموشا، قربونش برم! – رو یه سنگ مرمر یه زری، ده پونزده خط عربی نوشته بودن. اما من هرچه کردم نتونستم بخونمش. آخه اون وقتا که هنوز چشام کم سو نشده بود، قرآنو بهتر از بی بیم می خوندم.

اما خط اون لوح رو نتونستم بخونم. آخه ننه زیر و زبر که نداش که… آره اینو می‌گفتم. تو همون کوچه، یه کارامسرایی بودش خیلی خرابه، مال یه پیرمردکی بود که هی خدا خدا می‌کرد، یه بنده خدایی پیدا بشه و اونو ازش بخره و راحتش کنه…» خاله پس از آن که یک پک طولانی به قلیان زد و معلوم بود که از نفس دادن قلیان خیلی راضی است، و پس از اینکه نفس خود را تازه کرد، گفت: «… اون وقتا تو محل ما یه دختر ترشیده‌ای بود، بهش بتول می گفتن. راستش ما آخر نفهمیدیم از کجا پیداش شده بود. من خوب یادمه روزای عید فطر که می‌شد، با ییشای صناری که از این ور و اون ور جمع می‌کرد، متقالی، چیتی، چیزی تهیه می‌کرد و میومد تو مسجد «کوچه دردار» و وقتی نماز تموم می‌شد، پیرهن مراد بخیه می‌زد؛ ولی هیچ فایده نداشت. بی‌چاره بختش کور کور بود. خودش می‌گفت: «نمی دونم، خدا عالمه! شاید برام جادو جنبلی، چیزی کرده باشن. من کاری از دستم بر نمیآدش. خدا خودش جزاشونو بده.» خلاصه یتیمچه بدبخت آخرسرا راضی شده بود به یه سوپر شوور کنه!»

داستان اول- سمنو پزان

داستان دوم- خانوم نصرالدوله

استان سوم- دفترچه بیمه

داستان چهارم- عکاس با معرفت

داستان پنجم- خداداد خان

داستان ششم- دزد زده

داستان هفتم- جا پا

داستان هشتم- مسلول

داستان نهم- زن زیادی”

دیگر نسخه های این کتاب

توضیحات تکمیلی

نویسنده

جلال آل احمد

حجم (مگ)

90

مدت زمان (دقیقه)

270

دیدگاهی دارید؟