توضیحات
عشق و اشباح
ایرنه دخترک خبرنگاری است که به صورت خاصی لباس می پوشد آزاد و رهاست با رسم و رسوم اشرافی بزرگ شده اما تن به این تعلقات نمی دهد و سیار روشن فکر و اهل ارتباط با سایرین می باشد . او همکاری به نام فرانسیسکو دارد که عکاس روزنامه هست و در یک سری فعالیت های سیاسی دخیل است .
سرآغاز داستان:
در اولین روز آفتابی بهار، رطوبتی را که خاک در طول ماههای زمستان درون خود ذخیره کرده بود، آرام آرام با گرمای نوازشگر خورشید تبخیر شده و استخوان های ترد و شکننده مردم پیر ساکن آسایشگاه که حالا دیگر قادر بودند در طول جاده های باریک باغ قدم بزنند را نیز گرم می کرد.
در این روز بهاری تنها افراد مایوس و غمگین و یا شدیدا ناتوان در رختخواب باقی می ماندند، یا مثلا فردی که قادر به دیدن نبود. راستش بردن چنین فرد نابینایی به هواخوری، کاری پوچ و عبث می نمود. چون چنین کسی حتی در هوای آزاد نیز قادر به دیدن کابوس های خود می باشد و به موجب درگیری با آن کابوسها، کر هم شده و قادر به شنیدن آوای پرندگان نیز نخواهد بود. هنرپیشه معروف “ژوزفینا بیانچی” درحالیکه لباس ابریشمی بلندی به تن داشت و چتر آفتابی خوشرنگی را برای حفاظت پوست شکننده و شفاف خود از تابش آفتاب به دست گرفته بود، با قدمهای آهسته از حاشیه باغچه ای که به زودی در گل و شکوفه غرق میشد، گذشت تا در قالب یکی از قهرمانهای رمان معروف چخوف مربوط به پنجاه سال قبل، نقش خاص خود را بازی کند…
دیدگاهی دارید؟