0

 

بازی عشق

توضیحات

بازی عشق

بخشی از کتاب:

ساعت ۹ونیم صبح بود که من و پدر مادرم وارد ایستگاه قطار تهران _مشهد شدیم من از روی پله های بلند ایستگاه دو رشته قطار سیاهرنگ رو دیدم که آدم ها مثل مورچه از سر و کلشون بالا میرفتن و من از نوعی ترس و نگرانی پر شده بودم پدرم که با اون قد کوتاه و چاقش بزحمت ساک و مقداری خرت و پرت و به جلو میکشید اول نگاهی به محیط ایستگاه انداخت و بعد با همان لحن آرام و دوستانه اش گفت: – مریم! مواظب باش بابا! خیلی شلوغه! آه که این پدر من چقدر مهربان و خوبست.همیشه و در همه جا مواظب مریمش هست .

همیشه و همیشه مریمش و همون دختر بچه توپول و شیطونی میبینه که وقتی دستاش و میگرفت و اونو به خیابون میبرد ناگهان مریم دستش و از دست پدر میکشید و از لابه لای اتومبیلها به اون طرف خیابون میدوید و عرق سرد ترس را بر پشت پدر بر جا میگذاشت……… سرم را برگردوندم. به چهره عرق کرده پدر و قدمهای آهسته مادر که همیشه در سکوت راه میرفت نگاه کردم و گفتم: – پدرجون نترس! من حالا یک دختر شونزده ساله ام! پدر از سر رضایت لبخندی زد……او همیشه به دختر کوچکش افتخار میکرد……….

توضیحات تکمیلی

نویسنده

ر. اعتمادی

حجم (مگ)

13.1

نوع فایل

اسکن شده

شناسنامۀ کتاب

تعداد صفحات

290

دیدگاهی دارید؟