توضیحات
امانت عشق
یک عاشقانهی نجیب و دوستداشتنی که گاهی پر از شادی و سرخوشی است و گاهی پر از رنج. شروع کتاب ساده و معمولی است. این روند روایت تا میانه همچنان حفظ میشود. با ورود بهروز به زندگی سپیده همه چیز به هم میریزد و زندگی روی دیگرش را به او نشان میدهد. پایان کتاب غافلگیری بزرگی است، جایی که رازها فاش میشود. اینجاست که سپیده بار دیگر بازیچهی دست سرنوشت میشود.
با این حال، این بار نه از احساسات پرشور دوران نوجوانی خبری هست و نه سیاهنمایی سرنوشت و روزگار. این بار سپیده احساس و منطقش را با هم همراه میکند تا درستترین تصمیم را بگیرد. و این همان پایان شیرین، پس از تلخیهای زیاد است. در این داستان از کلیشهی آدمخوبهای زنده و آدمبدهای مرده خبری نیست. واقعیت زندگی، همانطوری که هست نشان داده شده است. نویسنده چندان اصراری ندارد مفاهیم و جریانات زندگی را زیباتر از چیزی که هستند، نشان دهد.
امانت عشق کتابی روان و خوشخوان است. داستان این کتاب در فضایی امروزی اتفاق میافتد و مکانها و اتفاقات خیلی ملموس و آشنا هستند. شخصیتهای زیادی در این کتاب وجود دارد و نویسنده توانسته به خوبی به این افراد هویت بدهد. قهرمانان کتاب امشب افراد چندان دور از ذهنی نیستند. در واقع همه آدمهایی هستند که همین گوشه و کنار آرام و بیصدا زندگی میکنند و همه داستان خودشان را دارند. زبان نویسنده بسیار ساده و روان است.
شجاعی چندان اصراری روی استفاده از ادبیات فاخر و سنگین ندارد. او داستانش را با استفاده از همان کلمات ساده، خیلی خوب ساخته و پرداخته است. توصیفات نویسنده از افراد، مکانها و اتفاقات چندان ملالآور و خستهکننده نیست و جزییاتی که نویسنده به مخاطبان میدهد، باعث درک بهتر و همذاتپنداری عمیقتر در آنها میشود. همانقدر که ماجرای کتاب را جلوی چشم مخاطب زنده کند و او را به دل داستان بکشاند، برای شرح حال و توصیفات داستان کافی است. شجاعی با نوشتن این کتاب ثابت کرده که از دغدغههای جوانان و نوجوانان همانقدر آگاهی دارد که از سیستمهای خانوادگی و مسائل عاطفی جامعهی امروز در ایران.
خلاصه داستان کتاب امانت عشق
«سپیده» تنها دختر پدر و مادری فرهیخته و آدابدان است. او دختری زیباست که به پسرخالهاش، «علی»، علاقهی زیادی دارد. اما علی به دلایلی نامعلوم سپیده را از خود طرد میکند. در همین زمان او خواستگاری به نام «بهروز» دارد. سپیده گیج و سردرگم از رفتار علی، به اجبار پیشنهاد ازدواج بهروز را میپذیرد. پس از مدتی سپیده و بهروز به اختلاف میخورند و از هم جدا میشوند. اینجاست که سرنوشت سپیده و علی یک بار دیگر به هم پیوند میخورد. اما باز هم قرار نیست زندگی آنطور که او میخواهد پیش برود.
دیدگاهی دارید؟