0

 

موسیو ابراهیم و گلهای قرآن

توضیحات

موسیو ابراهیم و گلهای قرآن

داستان رهایی پسری ست از بند پدر. “موسی” که با پدر بداخلاق و ساکت و خسیس اش تنها زندگی می کند، روزی تصمیم می گیرد کاری را که دوست دارد انجام دهد. به محله ی “پارادی” می رود و با زنی می خوابد تا مرد شود. جمله ی شروع داستان در عین این که حاوی ی مفهوم اثر است، جذابیت و گیرایی ی خاصی دارد:
“یازده ساله بودم که خوکچه ام را شکستم و رفتم الواطی!”
“موسی” با “ابراهیم آقا”، مغازه دار مسلمان صوفی مسلکی آشنا می شود و پله های بزرگ شدن – مرد شدن – را یکی یکی می پیماید. اتفاقاتی که در زندگی ی او روی می دهد در عین تلخ بودن درس های بزرگی می شوند تا او مستقل، راه خود را پیدا کند.
“در مدرسه با خودم گفتم که یک دقیقه هم وقتم را نباید تلف کنم. باید عاشق شوم … می بایست به همه ثابت کنم که می شود مرا دوست داشت آن هم پیش از آنکه بفهمند که حتی پدر و مادرم، یعنی تنها کسانی که مجبور بودنند تحملم کنند، نتوانسته بودنند دوستم بدارند و ترجیح داده بودند فرار کنند.”
رابطه ی “موسی” با “ابراهیم آقا” رابطه ای می شود در راستای تعالی ی هر کدام. هر یک از دیگری چیزی می گیرد که ندارد و سخت به آن محتاج است.
“چشم های مرا می بست و به اماکن عبادت می برد و من از بوی محل مذهب حاکم در آن مکان را حدس می زدم.
– این جا بوی شمع میاد، حتمأ کلیسای کاتولیکه.
– درست گفتی سنت آنتوانه.
– این جا بوی کندر میاد، باید کلیسای ارتدکس باشه.
– درست گفتی، سنت سوفیا است.
– این جا بوی پا میاد، حتمأ مسجده. عجب بوی تندی!
– بله، این جا مسجد کبوده. ولی … ”
که البته طنز و کنایه ای ظریف و زیبا نیز دارد، که در ادامه ی گفتگو روشن می شود.

توضیحات تکمیلی

نویسنده

اریک امانوئل اشمیت

مترجم

حسین منصوری

حجم (مگ)

0.3

نوع فایل

تایپ شده

شناسنامۀ کتاب

تعداد صفحات

31

دیدگاهی دارید؟