توضیحات
گنج های تروا
گنج های تروا نوشته ایروینگ استون داستانی درباره تلاش های خستگی ناپذیر زن و مردی در جهت تحقّق رؤیاها و آروزهایشان می باشد. «هاینریش شیلی مان»، مرد میانسال آلمانی که شیفته داستان های «هومر» و فرهنگ یونانی است، با دختری از سرزمین رؤیاهایش که بسیار از او جوان تر است به نام «وفیا» ازدواج می کند. آن ها بلافاصله پس از مراسم ازدواج به دنبال یافتن شهر «تروا» و اثبات وجود این شهر در طول تاریخ، عازم سفر می شوند. «شیلی مان» و «سوفیا» برای دستیابی به حقیقت، رنج های بسیاری را بر خود هموار کرده و پس از تلاش بسیار، سرانجام مجوّز حفّاری در منطقه مورد نظر خود در کشور ترکیه را به دست می آورند. آن ها پس از چندین سال تلاش و حفّاری و به دست آوردن اشیای باستانی فراوان، بالاخره می توانند به دنیا ثابت کنند که «تروا» تنها یک افسانه تراویده از ذهن «هومر» نیست، بلکه واقعاً وجود داشته، جنگی در آن در گرفته به آتش کشیده شده و سرانجام ویران و متروک گردیده و «هومر» یاد آن را در اذهان تا ابد زنده نگه داشته است…
زمان: ۱۸۶۹ میلاد
مکان: یونان، ترکیه
کتاب حاضر نخستینبار تحت عنوان “جستجو در غبار” با ترجمه همین مترجم توسط انتشارات دبیر و گلی در سال ۱۳۶۹ منتشر شده است.
مقدمه
پسری در آلمان زاده شد که مقدر بود کاوشکاری باستان شناسان را به صورت یکی از حوادث پرشور قرن خود در آورد. پدرش به تاریخ باستان عشقی داشت و او را با داستانهایی که هومر دربارهی محاصره تروا و آوارگیهای اودوسئوس (اولیس) به نظم کشیده بود، به بار آورد. «با اندوه فراوان از او شنیدم که تروا کاملاً منهدم شده، چندان که از صحنهی روزگار برخاسته و اثری هم به جا نگذاشته است.»
هاینریش شلیمان درسن هشت سالگی موضوع انهدام تروا را مورد توجه قرار داد و مدعی شدکه میخواهد خود را وقف بازیافت این شهر گمشده کند. ده ساله بود که دربارهی جنگ تروا رسالهای به زبان لاتین نوشت و به پدرش تقدیم داشت. در ۱۸۳۶، با اطلاعاتی که نسبت به استطاعت او بسیار زیاد بود، مدرسه را ترک گفت و نزد بقالی شاگردی کرد. در ۱۸۴۱، در یک کشتی بخاری کارگری کرد و از هامبورگ رهسپار آفریقای جنوبی شد. کشتی پس از دوازده روز غرق شد و ملوانان آن مدت نه ساعت با زورق کوچکی به این سو و آن سو رفتند و سرانجام، با مد دریا، به سواحل هلند افتادند. در هلند، هاینریش، با حقوق یک صد و پنجاه دلار در سال، کار منشیگری پیش گرفت و نیمی از درآمد خود را صرف خرید کتاب کرد و با نیمهی دیگر آن در رؤیاهای خود زندگی کرد. به تدریج هوش و پشتکار او نتایج طبیعی خود را پدید آورد: در سال بیست و پنجم عمر، تاجری مستقل بود و در سه قاره دادوستد میکرد. در سی و شش سالگی، که خود را صاحب سرمایهی کافی یافت، از بازرگانی دست کشید و تمام وقتش را به باستانشناسی تخصیص داد. «در بحبوحهی های و هوی سوداگری، هیچ گاه تروا و قراری که برای کاوش آن با پدرم گذارده بودم، از یادم نرفت.» عادت کرده بود که در ضمن سفرهای تجارتی، پس از ورود به یک کشور، به شتاب زبان آن کشور را بیاموزد و چند گاهی صفحات یادداشت روزانهی خود را به آن زبان بنگارد. به این طریق، انگلیسی و فرانسوی و هلندی و اسپانیایی و پرتغالی و ایتالیایی و روسی و سوئدی و لهستانی و عربی را آموخته بود. هنگامی که به یونان رفت، توانست در زمانی کوتاه، یونانی قدیم و یونانی جدید را مانند آلمانی به خوبی بخواند. سپس چنین نوشت: «نمیتوانم در جایی مگر در خاک دنیای کلاسیک ساکن شوم.»
چون همسرِ روسیِ او میخواست در روسیه سکونت گیرد، شلیمان، به وسیلهی اعلان، خود را داوطلب ازدواج با زنی یونانی معرفی کرد و مشخصات زن دلخواه خود را هم دقیقاً اعلام داشت. پس از آن، از میان عکسهایی که دریافت داشت، یکی را که دختری هفده ساله به نام سوفیا بود پسندید و بی درنگ به خواستگاری صاحب عکس رفت. والدین دختر، به فراخور تمولی که برای هاینریش قائل بودند، قیمتی روی دختر خود گذاشتند، و هانیریش، به شیوهی کهن، همسر خود را خرید. هاینریش و سوفیا در اکتبر ۱۸۶۹ با هم ازدواج کردند. موقعی که سوفیا کودکی به دنیا آورد، شلیمان با اکراه به مراسم غسل تعمید رضایت داد، ولی، برای آنکه بر جذابیت تشریفات بیفزاید، نسخهای از منظومهی ایلیاد هومر را روی سر کودک نهاد و به آوای رسا صد قطعه شعر خواند. فرزندانش را آندروماخه و آگاممنون خواند، خدمتگزاران خانهی خود را تلامون و پلوپس نامید، و خانهای را که در آتن داشت بلروفون نام نهاد. آری، شلیمان پیرمردی بود دیوانهی هومر.
تروآده یا تروآس در گوشهی شمال باختری آسیای صغیر رفت و برخلاف نظر همهی محققان آن زمان، معتقد شد که پایتخت پریاموس (پادشاه شهر تروا در اسطوره های یونان) در زیر تپهای به نام حصارلیک مدفون است. پس از یک سال گفتگو با حکومت عثمانی، توانست پروانهی کاوش آن محل را بگیرد و با هشتاد کارگر دست به کار شود. همسرش، که او را محض کارهای غریبش دوست میداشت، از بام تا شام با او همکاری میکرد. در سراسر زمستان، تند باد سرد شمالی به هنگام روز چشمان زن و شوهر را از گرد و غبار رنجه میکرد و شبانگاه با چنان شدتی از شکافهای کلبهی شکنندهی ایشان به درون راه مییافت که چراغ هیچ گاه روشن نمیماند و کلبه به قدری سرد میشد، که با وجود آتش بخاری، آب در درون کلبه یخ میبست. «جز شوقی که به کار بزرگ خود یعنی کشف تروا داشتیم، چیزی نداشتیم که ما را گرم نگاه دارد.» سالی گذشت تا به پاداش خود رسیدند. کلنگ کارگری، پس از ضربات مکرر، یک ظرف بزرگ مسی را هویدا کرد، و سپس گنجینهای شگرف، که تقریباً شامل نه هزار شیء سیمین و زرین بود، آشکار شد. شلیمان زرنگ نخستین یافتهها را در شال سوفیا مخفی کرد، به کارگران استراحت کوتاه غیر منتظری داد و به کلبهی خود شتافت. در را بست، اشیای گرانبها را روی میز ریخت، و هر یک را به کمک منظومههای هومر باز شناخت. گیسوان سوفیا را با یک نیمتاج باستانی آراست، و برای دوستانش در اروپا پیام فرستاد که گنجینه پریاموس را از خاک به در آورده است.
هیچ کس نمیتوانست سخن او را باور کند. بعضی از نقادان به او تهمت زدند که آن اشیا را قبلاً خود او در آن محل گذاشته است. در همان حال، باب عالی عثمانی او را به جرم خارج کردن طلا از خاک عثمانی مورد تعقیب قرار داد. اما محققانی مانند فیرخو و دورپفلد و بورنوف به محل آمدند، بر گزارشهای شلیمان صحه نهادند و همراه او کار را دنبال کردند. آن گاه چینههای گوناگون شهر تروا، یکی پس از دیگری، سر از خاک بر آوردند. دیگر مسئله این بود که از میان چینههای نه گانهای که در دل خاک پیدا شده است، کدام یک بازماندهی شهر ایلیون (هومر شهر تروا را “ایلیون” میخواند. نام حماسهی او، “ایلیاد” نیز از اینجاست.) است.
در ۱۸۷۶، شلیمان عزم جزم کرد که محتوای حماسهی ایلیاد را از جهت دیگری نیز تأییدکند. نشان دهد که آگاممنون (مطابق حماسهی هومر، رهبر یونانیان در جنگ تروا بوده است) نیز واقعیت خارجی داشته است. وی، به راهنمایی مطالبی که پاوسانیاس دربارهی یونان نوشته بود، در موکنای واقع در پلوپونز خاوری، سی و چهار شکاف حفر کرد. ولی مقامات عثمانی که خواستار نیمی از “گنجینه پریاموس” بودند، مانع کار او شدند، و شلیمان که نمیخواست آن آثار گرانمایه را به کشور دور افتادهی عثمانی وا گذارد، زیر بار نرفت. پس، آنها را در نهان به موزهی دولتی برلین فرستاد و جریمهی مقرر را پنج بار بیشتر پرداخت و حفاری را در موکنای از سر گرفت. این بار نیز پاداش خود را یافت: کارگران به تودهای شامل اسکلتها و ظرفهای سفالی و جواهرات و نقابهای طلایی رسیدند، و این کشف چنان شلیمان را به وجد آورد که بیدرنگ تلگرافی برای شاه یونان فرستاد و آگهی داد که مقابر آترئوس (پدر آگاممنون) و آگاممنون را یافته است. در ۱۸۸۴ به تیرونس رفت و در اینجا هم، به راهنمایی کتاب پاوسانیاس ، قصر بزرگ و دیوارهای کلانی را که هومر شرح داده است از دل خاک بیرون آورد. کارگران شلمیان در نزدیکی دروازه شیر، در محوطهی تنگی که تخته سنگهای افراشتهای چون انگشتر احاطهاش کرده است، نوزده اسکلت و آثاری فاخر از دل خاک بیرون آوردند؛ و شلیمان – این تفنن کار بزرگ – به خطا، آنها را گورخانهی فرزندان آترئوس شمرد. شلیمان به خطا رفت، ولی خطای او در خور بخشایش است، زیرا از طرفی این آثار به قدری پرمایه بودند که مایهی گمراهی میشدند، و از طرف دیگر، مگر پاوسانیاس ننوشته بود که آن گورهای سلطنتی در خرابههای موکنای قرار دارند؟ در این محل، تاجهای زرین بر جمجمهها، و نقابهای زرین بر استخوان چهرهها به نظر میرسیدند.
کمتر کسی به اندازه شلیمان به باستانشناسی خدمت کرده است. اما از فضایل شلیمان لغزشها و نارواییهایی نیز زاده است، زیرا وی، به اقتضای شوق عظیمی که به کشف دنیای قدیم داشت، متهورانه شتاب میورزید و، در نتیجه، باعث آمیختگی یا نابودی بسیاری از یافتهها میشد. حماسههایی که ملهم تلاشهای او بودند، مایهی گمراهی او شدند و به خطا معتقدش کردند که گنج پریاموس را در تروا یافته و مقبرهی آگاممنون را در موکنای کشف کرده است. از اینرو، دنیای علم گزارشهای او را مورد تردید قرار داد، و موزههای انگلیس و روسیه و فرانسه مدتها از قبول اصالت یافتههای او سرپیچیدند. او هم، برای تسلای خود، به تفاخر پرداخت و با شجاعت حفاری را دنبال کرد. چندان به کاوش پرداخت که سرانجام بیمار شد و از پای در آمد. در بازپسین ایام عمرش، مردد بود که آیا خدای مسیحیت را نیایش کند یا زئوس یونان باستان را. خود مینویسد: «درود بر آگاممنون شلیمان، محبوبترین فرزند! بسیار شادمانم که میخواهی آثار پلوتارک (پلوتارخوس) را بخوانی و تاکنون از مطالهی گزنوفون (کسنوفون) فارغ آمدهای … دعا میکنم که زئوس، پدر مقدس و پالاس آتنه تو را روزی صد از سلامت و سعادت برخوردار دارند.» در سال ۱۸۹۰، که از سختیهای اقلیم و خصومت اهل علم و تب دائم رؤیای خود فرسوده شده بود، جان داد. شلیمان مانند کریستف کلمب به کشف دنیایی عجیبتر از آنچه میجست نایل آمد: جواهراتی که یافت قرنهای بسیار کهنهتر از عصر پریاموس و هکابه (همسر پریاموس) بود، و مقابری که کشف کرد به خاندان آترئوس تعلق نداشت، بلکه بازماندهی تمدن اژهای یونان بود و قدمت آنها به عصر مینوسی کرت میرسید. به این ترتیب، شلیمان، بی آنکه خود بداند، این شعر معروف هوراس (هوراتیوس) را به اثبات رسانید: «دلاوران بسیار پیش از آگاممنون زیستهاند.» البته در اینجا لازم به ذکر است که دورپفلد و فیرخو توانستند شلیمان را در پایان عمرش تقریباً قانعکنند که وی، به جای آثار آگاممنون، آثار نسلهای کهنتر را یافته است. شلیمان نخست از این خبر به اندوهی عظیم افتاد، ولی بعداً موضوع را با ظرافت پذیرفت و با تعجب گفت: «چه؟ پس این جسد آگاممنون نیست و اینها زیورآلات او نیستند؟ عیبی ندارد، اسمش را شولتسه میگذاریم:» از آن پس، همواره سخن از شولتسه به میان میآورد. پس از او، دورپفلد و مولر، تسونتاس و ستاماتاکیس، والدستاین و ویس در پلوپونز حفاریهای دامنهدارتری کردند، و دیگران آتیک و جزایر ائوبویا و بئوسی و فوکیس و تسالی را کاویدند، و خاک یونان سال به سال آثار شبح مانند فرهنگی را که به دورهی پیش از تاریخ تعلق داشت، عرضه کرد. معلوم شد که در این خطه نیز، مانند سرزمینهای دیگر، مردم، بر اثر انتقال از حیات بیاستقرار صیادی به زندگی سکونی کشاورزی، تبدیل ابزارهای سنگی به ابزارهای مسی و مفرغی، و به مدد کتاب و تجارت از بربریت به تمدن ارتقا یافتهاند. تمدن همواره از آنچه ما میپنداریم کهنسالتر است، و هر کجا گام نهیم، استخوانهای مردان و زنانی را زیرپا داریم که نام و هستیشان در جریان بیپروای زمان از میانه برخاسته است؛ مردان و زنانی که به هنگام خودکار میکردند و عشق میورزیدند، سرود میگفتند و زیبایی میآفرییدند.
دیدگاهی دارید؟