توضیحات
پیروزی عشق
کتاب داستان زنی ثروتمند است به نام برتا که عاشق یک رعیت به نام ادوارد شده و با هزار آرزو با او ازدواج می کند، اما…
آغاز داستان:
“برتا” دلمردگی و سردی روز را از پشت پنجره نگاه میکرد. آسمان خاکستری و ابرها سنگین و پایین بود. جاده ای که به دروازه ها منتهی میشد با تندباد آسیمه سری رُفته شده و درختهای نارون قرمز که دو سوی آن را احاطه کرده، بی برگ و عریان شده بود. چنین می نمود که شاخه های عریانش از ترس سرما به شدت می لرزند. آخر ماه « نوامبر » و آن روز، روزی غم انگیز بود. واپسین روزهای سال طبیعت را یکسره در ترس از مرگ فرو می پیچید و چنین تصوری هرگز نمی توانست برای ذهنی خسته و کسل، پیام آور خورشید مهربان و فرارسیدن تازگی بهاری که از سبدش گل های شاداب و برگ های سرسبز می افشاند، باشد. برتا چرخید و به عمه اش که سرگرم خواندن فهرست کتابهای تازه بود، نگاه کرد. او در این فکر بود که چه کتابی از “میودی” انتخاب کند. “خانم لی” فهرست کتابهای پاییزی و عبارتهای ستایش گونه ای که ناشران زیرکانه از مقاله های انتقادی بیرون کشیده بودند، خوانده بود…
دیدگاهی دارید؟