توضیحات
فصل های زرد انتظار
عشق را در یک نگاه باور نداشت اما عاشق شد. عشقی به بلندای آسمان، عشقی که میرفت تا شالوده زندگیش را زیر و رو کند. افسانه با آن قلب پاک و بیآلایشش دل به مردی باخت که از او هیچ نمیدانست جز وجودی سرشار از عشقی جنونآمیز که گاه او را شیفته و حیران میساخت و گاه هراسان و وحشتزده در این گیر و دار مذبوحانه میکوشید از دام آن بگریزد و با نیروی عقل سکان کشتی زندگیش را از تلاطم پر خروش دریای هستی به جانبی هدایت کند که آرامش و امنیت روحش را تثبیت ]تضمین[ میکرد. اما…
دیدگاهی دارید؟