توضیحات
دخترانی که گفتند: نه!
این کتاب به دختران سراسر جهان میگوید که با تکیه بر توانایی های خود از عهده هر کاری برمیآیند. هدف این کتاب این است که دختران را با زنانی که از موانع بسیار گذر کردند که به هدف خود برسند،آشنا کند.
در زمانهای دور باغ وحشها دربارهی مراقبت از حیواناتی که در اختیار داشتند چیز زیادی نمیدانستند. اتفاق نادری بود که حیوانات خارجی بتوانند در سفر به آمریکا زنده بمانند. بازدید کنندهها به دیدن حیوانات مرده و عروسکی عادت داشتند.
(درون حیوانات مرده را مثل عروسک با مواد مختلف پر میکردند تا دوباره سرپا شوند و واقعی به نظر برسند!). و البته سخت ممکن بود که یک حیوان مصنوعی احساس و عاطفهی آدم را درگیر کند. شوهر روث یک تصمیم بزرگ گرفت. او میخواست یک پاندا را زنده از چین به آمریکا بیاورد. اما متاسفانه او چند ماه بعد از رسیدن به چین مرد. روث یک طراح مد در نیویورک بود و درباره چین زیاد نمیدانست.
او عاشق ماجراجویی بود اما حالا شوهرش را از دست داده بود. پس با خودش فکر کرد: «من کاری که بیل شروع کرد رو تموم میکنم. به چین میرم و یک پاندای زنده میارم.» روث به چین رفت و شروع کرد به گشت و گذار در میان جنگلهای انبوه و صومعههای باستانی.
روزها رودخانهها را دنبال میکرد و شبها آتش درست میکرد. یک شب روث صدایی شنید. صدا را در میان جنگل دنبال کرد و بچه پاندایی را در شکاف یک درخت پیدا کرد. او را در آغوش گرفت اما نمیدانست باید چکار کند. او به پاندا شیر داد و وقتی به شهر برگشت یک کت خز خرید تا بچه پاندا وقتی در بغل اوست احساس بهتری داشته باشد.
روث اسم این پاندا را سو لین گذاشت و او را با خودش از چین به باغ وحش شیکاگو برد. دهها هزار نفر سو لین بامزه را دیدند و آموختند که همه حیوانات وحشی لایق احترام و عشقاند.
دیدگاهی دارید؟