توضیحات
آداب زیارت
بشر فیالواقع زائری است؛ رهنوردی است که به دنبال سرنوشت میگردد و در این سفر دراز عمر میبایست با آداب زیارت اشنایی کاملی داشته باشد» (از صفحه ۷۸ کتاب)
برای پرفسور هادی بشارت ، هیچ چیز مهمتر از مطالعه وتحقیق در مورد تاریخ و زبان های باستانی نیست. تنها دلخوشی بشارتی که اینک اجباراً بازنشسته شده است، تربیت و پرورش دانشجوی خصوصی خود یعنی مهرداد رازی است. اما ناگهان خبر می رسد، مهرداد به سبب عشقش به تاریخ و برای مطالعه تمدن بین النهرین و دیدن خرابه هاب بابل به جبهه رفته،شهید شده است.
برای پرفسور هادی بشارت ، هیچ چیز مهمتر از مطالعه وتحقیق در مورد تاریخ و زبان های باستانی نیست. تنها دلخوشی بشارتی که اینک اجباراً بازنشسته شده است، تربیت و پرورش دانشجوی خصوصی خود یعنی مهرداد رازی است. اما ناگهان خبر می رسد، مهرداد به سبب عشقش به تاریخ و برای مطالعه تمدن بین النهرین و دیدن خرابه هاب بابل به جبهه رفته،شهید شده است.
پرفسور بشارت تحت تأثیر این خبر، بیشتر از گذشته به خود و اتاق مطالعه اش پناه می برد، او سعی می کند که با یاد دبیر گذشته اش،فخر زنجانی و مکاتبه با دوستش پرفسور هامفری،استاد ویتهرست کالج و یاد آوری روزهای خوش گذشته، به ویژه روزهایی که در روستای زادگاهش خضرآباد می زیست، از تیزی سوهان زمانه بر اعصاب خود بکاهد، اما حوادث زمانه به گونه ای پیش می روند که باعث نگرانی بیشتر او می شود. پرفسور هامفری به نامه های پی در پی او جواب نمی دهد و همسرش فرنگو هم با رفتن به خانۀ مامان عالیه(مادرش) و تنها گذاشتن پرفسور بشارت، نمک بر زخم دل او می پاشد.
نیلی، نامزد غیر رسمی مهرداد، جای خود را به جای مهرداد در اتاق مطالعه هادی بشارت باز کرده است و روزی که فرنگو، همسر بشارت به قهر راهی خانه مادرش می شود،نیلی پرفسور بشارت را برای دیدن قبر مهرداد رازی به صحن امام زاده یحیی می برد. چون این دیدار تا دیر وقت به طول می انجامد:
نیلی، نامزد غیر رسمی مهرداد، جای خود را به جای مهرداد در اتاق مطالعه هادی بشارت باز کرده است و روزی که فرنگو، همسر بشارت به قهر راهی خانه مادرش می شود،نیلی پرفسور بشارت را برای دیدن قبر مهرداد رازی به صحن امام زاده یحیی می برد. چون این دیدار تا دیر وقت به طول می انجامد:
احمد بیات، برادر نیلی به همراه دیگر همسایه گان با نگرانی و بدبینی ساعتها به دنبال این دو می گردند. هادی بشارت پس از بازگشت،خود را به کمیته محل می رساند و به امید یادآوری خاطرات گذشته، آن شب را در یکی از اتاق های کمیته- محلی که سال های گذشته ، کلاس درس او وفخر زنجانی بوده – می گذراند و صبح فردا،پس از آنکه توسط نظامی های کمیته آزاد شود، با پایی ضرب خورد و تنی برهنه(اما شادمان از تصرف یک شبه کلاسی که نظامی ها آن را اشغال کرده اند) بر روی یخ های زمستان سال ۱۳۶۱ تهران می دود و بازهم خود را در میان نوشتههای مختلف افکار متفاوت غرق می کند و بی اعتنا به جهان پیرامون، جهانی که او آرام آرام یک پرفسور روانی می پندارد؛ سرخوشانه به طرف خانه می رود.
دیدگاهی دارید؟