توضیحات
گفتوگویی دربارهی ژیل دلوز
هایدگر در جایی به حکم «معلمان و پژوهشگران علوم» دربارهی فلسفه اشاره میکند: «از فلسفه چیزی درنمیآید»؛ «با فلسفه کاری نمیتوانید بکنید». او میگوید این حکم صحتی انکارناپذیر دارد، چرا که با فلسفه کاری نمیتوان کرد. اما این حکم بر این پیشداوری استوار است که فلسفه را هم باید بر بنیاد همان معیارهایی مورد ارزیابی قرار داد که برای داوری در مورد فایدهی دوچرخه یا حمامهای آب معدنی به کار میروند.
از نظر هایدگر، مسئله این نیست که با فلسفه چه کار میتوانیم بکنیم، بلکه باید پرسید فلسفه اگر درگیرش شویم با ما چه کار میتواند بکند. بر همین سیاق، در مورد دلوز یا هر فیلسوف دیگری باید پرسید فلسفهاش با ما چه کار میتواند بکند. بهجای تحقیق در مورد «سازگاری» چارچوبِ مفهومی او با «بافتِ» جامعهی ما، باید دید این چارچوبِ مفهومی در تنش با این «بافت» چه چیزهایی را در محتوای اجتماعی زندگی ما قرائتپذیر و چه اموری را از نو به مسئله تبدیل میکند، و کذب کدام دسته از مسائل را برملا میسازد.
در شرایطی که اندیشههای چپ با استناد به «ازهمپاشیدنِ اتحاد جماهیر شوروی و افتادن تشت رسوایی مارکسیسم از بام» بدنام میشوند و سیاست مردمی با برچسبهایی نظیر «پوپولیسم»، «آشوبگرایی»، «چپزدگی کودکانه»، «تهدید علیه یکپارچگی ملی» و «ایرانستیزی» تخطئه میشوند، مفاهیم متفکرانی نظیر دلوز، فوکو و … در چارچوب اندیشهی انتقادی برآمده از میراث فلسفی «مارکس، نیچه، فروید»، میتواند همچون پادزهری عمل کند که با خنثاکردنِ انگارههای برآمده از «تکنولوژی قدرتِ امنیتی» جهانی (global)، زمینهی اندیشیدن به «امکان تفکر» را فراهم آورد و در عین حال تلاش برای تفکر را همزمان هم از پرواز در آسمانِ انتزاع و هم از درافتادن به دام نسبیگرایی تاریخی مصون نگاه دارد، و راه اندیشیدن به «واقعیت ایرانی» در مسیر خلقِ «حقیقتهای جهانی» (universal) را برای نسلهای آینده باز کند (در اینجا باید به مفهوم برگسونی «وقفه» و پیچش جدیدی که دلوز به آن میدهد اندیشید:
تکوینِ «حقیقتهای جهانی» در «وقفه»های «واقعیت محلی» ممکن میشود). مسلم است که توان انتقادی فلسفه به طور کلی و توانِ این یا آن فلسفهی خاص را نمیتوان با طفرهرفتن از شرحها و تحلیلهای مفهومی دقیق و مفصّل احیا کرد. این «وظیفه»ای است که تحققاش کار جمعی پیگیر و سماجتآمیز میطلبد.
دیدگاهی دارید؟